سروده یکی از دوستان همرزم چریک فدایی رفیق «محمد حسن بهادری طولابی» به یاد او و برای فرزندش صمد.*
به صمد دُردانه یادگار رفیق حسن
از گذشته با تو سخن میگویم
ای یادگار روزگار رفاقت
ای نوگل شکفته به گُلراز آرزو
دارم هزار خاطره …
از ریشه ات که در دلِ خاکِ وطن بِخُفت
آن جوششی که در رهِ خلق زِ کار ماند
با من هزار خاطره بگفت او

صمد در آغوش پدرش، فدایی خلق رفیق «محمد حسن بهادری طولابی»
از روییدن تو در چمنِ زندگانیش
روئیدی و عاقبت چه بگویم که ناگهان
اندر بهارِ عُمر، چمن شعله گشت و سوخت
با آتشی که خصم به روی چمن گشود
در یک غروب ِسرد
و یا در شبی سیاه
یا صُبحدَم که مرغِ چمن ناله سر دهد
آگه نیم
ولی زِ دلش آگَهَم که گفت:
راهِ من آن رَهی ست که باید تو پوییَش
با خونِ خود نهاده ام از آنت ودیعه ای
باید بدوش گیری در روز کارزار
یکدم هر آنکه کُشت پدر را بسوزیَش.
3 خردادماه 1361
*چریک های فدایی خلق ایران، سیاهکل