رفیق سعید سلطانپور در ۱۳۱۹ در سبزوار به دنیا آمد. مادرش آموزگار بود و خود او نیز پس از دورهٔ دبیرستان در آموزشگاههای جنوب تهران به آموزگاری پرداخت. با کار در محلات فقیرنشین در جنوب شهر تهران، با مشکلات اجتماعی آشنا شد و در ۱۳۴۰ در جنبش اعتراضی آموزگاران شرکت کرد.
در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ همراه با هزاران آموزگار و فرهنگی دیگر در تظاهرات اعتراضی شرکت کرد. با یاری انقلابیونی چون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، حسن ضیاظریفی، بیژن جزنی و یارانشان و با پیوستن دانشجویان و دانشآموزان و کارگران این جنبش سراسری شد. با تأسیس هنرکدهٔ آناهیتا به آن پیوست و از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ همگام با آموزش، به فعالیت هنری پرداخت. او در اجرای نمایشنامهٔ سه خواهر اثر آنتون چخوف همکاری کرد و همزمان با شرکت سازنده در تئاتر، از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ دورهٔ دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به پایان رسانید، در سال ۱۳۴۷ جنگ شعر صدای میرا را که در خلال سالهای ۴۷–۱۳۴۰ سروده بود و ۵۸ شعر داشت، در دویست صفحه چاپ کرد. نخستین شعر سیاسی سلطانپور مربوط به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. در این شعر او سرنگونی شاه و شور و خیزش آنروز را میسراید. در سالهای دانشجویی نمایشنامههای مرگ در برابر از وسلین هنچوف و ایستگاه نوشته خویش را به نمایش گذاشت. همزمان با چاپ صدای میرا در سال ۱۳۴۷ کتاب ممنوعالانتشار گردید.
در سال ۱۳۴۸ در پی یک سال تلاش شبانهروزی، کاری از هنریک ایبسن به نام دشمن مردم را به نمایش در آورد. در شب یازدهم نمایش، ساواک به تئاتر هجوم آورد و سالن را تعطیل کرد. در سال ۱۳۴۷ از سوی ساواک پروندهٔ او به نام «هنرمندی خطرناک» نشاندار شد.
سال ۱۳۴۹ در بحبوحهٔ جنبش مسلحانه در جنگلهای سیاهکل بر ضد نظام حاکم، سعید نمایشنامه آموزگاران از محسن یلفانی را بر صحنه برد. ساواک به سالن هجوم برد و کارگردان و نویسنده و بازیگران، همزمان دستگیر و به شکنجهگاه برده شدند.
در اسفند ۱۳۴۹، دادگاه نظامی شاه از سوی سعید به محاکمه کشیده میشود و حکومت ناچار میشود او را تا مدتی آزاد کند. او همان زمان کتاب نوعی از هنر، نوعی از اندیشه را پنهانی چاپ میکند.
در سال ۱۳۵۱ به جرم پخش دوباره کتاب ممنوعهٔ نوعی از هنر، نوعی از اندیشه بازداشت میشود و در «بند سه هزار» کنونی و چندی نیز در زندان قزلقلعه میماند. پس از چهل و پنج روز آزاد میشود و پس از آزادی بیدرنگ در پی برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ سالهٔ حکومت شاهنشاهی نمایشنامهٔ چهرههای سیمون ماشار نوشتهٔ برتولت برشت را به صحنه برد.
آوازهای بند دومین شعر سعید، در سال ۱۳۵۱ پنهانی دست به دست میگشت. سعید از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ به زندان کشیده میشود و سرانجام در سال ۱۳۵۳ به جرم انتشار آوازهای بند که در سلولهای کمیته و اوین سروده بود و به جرم داشتن افکار مارکسیستی و سوسیالیستی و به اتهام پیوند با چریکهای فدایی خلق ایران در اوین و بند پهلوی زندانی میشود.
تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته پیوندم هست
گر چه در تب تند شکنجه میسوزم
ز خون ریخته خورشیدها میافروزم
چریک فدایی خلق رفیق سعید سلطانپور ۲۲ تیر ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد. کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیهای چهل نفره، برای دومین بار گشایش یافت. نشست بنیانگذاران دومین دوره، همزمان با آزادی سعید از زندان بود. او مستقیما از زندان به کانون رفت و گفت:
من دیشب از زندان آزاد شدهام و امروز آمدهام تا در دفاع از آزادی بیان، اندیشه و اجتماعات، به کانون نویسندگان بپیوندم و بیانیه ۹۸ نفره کانون را امضا میکند.
شبهای شعر کانون از مهرماه ۱۳۵۶ آغاز شد و پانزده هزار نفر را به خود میخواند.
روز ۲۸ آبان ۱۳۵۶، به جای دو هزار دعوتی کانون، بیش از دههزار نفر به درون دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) آمدند.
پس از برگزاری نه جلسهٔ شب شعر آرام کانون نویسندگان در باشگاه انجمن ایران و آلمان و دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف)، پلیس کوشید تا جلسهٔ دهم را که حدود ۱۰٬۰۰۰ دانشجو – ظرفیت کامل محل برگزاری مراسم – در آن شرکت داشتند، برهم بزند. به دنبال این اقدام، ناگهان جمعیتی خشمگین از دانشگاه بیرون ریختند و شعارهای ضد رژیم سر دادند. در جریان درگیری تظاهرکنندگان با پلیس، یک دانشجو کشته، بیش از هفتاد نفر زخمی و حدود یکصد نفر دستگیر شدند. مادران و پدران و آشنایان و تماشاچیان گروه گروه شبانه به دانشگاه صنعتی رفتند و آزادی سعید و بیش از ده هزار نفر از دستگیر شدگان را خواستار شدند. روز بعد رژیم ناچار میشود، دستگیر شدگان را آزاد سازد و آنگاه سعید میپذیرد که از دانشگاه به خیابان بیاید. پلیس از آنان خواست که تنها و آرام، راه خود را بگیرند و پراکنده شوند، اما جمعیت به بیرون هجوم برد و به پشتیبانان پیوست و تظاهرات ادامه یافت. در خیابانهای نواب، آذربایجان و کوچههای پیرامون در درگیری با پلیس بیش از یکصد و پنجاه نفر زخمی میشوند. در خیابانها شعارهای «کارگران برادرند، برادران برابرند»، «حقوق بشر، چماق بشر»، «شاه سگ زنجیری آمریکاست» و «برادری، برابری، حکومت کارگری» سر داده میشد.
در همین روزها که شبهای شعر گوته در باغ سفارت آلمان برپا میشد. سعید از شب پنجم برای هزاران نفر که حتی بر دیوارها و پیادهروها ایستاده بودند، شعر در بند پهلوی و از کشتارگاه را میخواند و مردم را به انقلاب فرا میخواند.
پس از انقلاب
پس از سرنگونی رژیم پهلوی به نمایندگی از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سال ۱۳۵۸ در انتخابات مجلس، کاندیدا شد و از این تریبون در گردهمایی چند صد هزار نفره در میدان آزادی در تهران برای جبهه انقلاب و علیه حکومت سخن گفت. اکثریت رهبری سچفخا در کنار حکومت جمهوری اسلامی بودند و دست در دست حزب توده گذاشته بودند.
سعید نمیتواند سکوت اختیار کند و فریاد بر میآورد:
اگر با شهامت خود ایستادهایم، اگر میدانیم که حق با ماست، سکوت نکنیم
رفیق سعید سلطانپور در سال ۱۳۵۹ هنگام پخش تراکت در تهران، در خیابان انقلاب، به وسیلهٔ گشت سپاه دستگیر شد.
۱۷ بهمن ۱۳۵۹ نخستین میتینگ پس از انشعاب «اقلیت» از «اکثریت»، سازمان چریکهای فدایی خلق را تدارک میبیند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه شدند، اما سپاه پاسداران در لباس رسمی و حزب الله به آنها حمله کردند. جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست بهوسیله سپاه ربوده شد و پس از شکنجه با گلولههایی در دهان و چشم در سردخانه پزشکی قانونی یافته شد. سعید جهان کمونیست را میسراید و این آخرین شعر سعید است:
گلولهای در دهان
گلولهای در چشم
در تکههای یخ
در سردخانهٔ پزشک قانونی
در شعلهٔ منجمد خون میتابد
شعلهای در دهان
شعلهای در چشم
در میتینگ هفدهم بهمن
در انبوه هواداران و مردم
دی میان پلاکاردها و شعارها
در گردش تفنگداران جمهوری و گلههای پاسدار واوباش
در قرق چماق و زنجیر و نانچو
در صدای شلیکهای ترس و
دشنامهای جنون
در میان پلاکاردها
انقلاب
با پیشانی شکسته و خونچکان
میخواند
با صدای درخشان جهان و
رودخانهها
و رفیقان جهان
جهان کمونیست را
میسرایند و
میسرایند
با دسته گلهایی از خون
بر فراز میتینگ تاریخ
سعید در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ و در شب عروسیاش به وسیلهٔ پاسداران دستگیر میشود و پس از ۶۶ روز شکنجه در سحرگاه اول تیر به جوخهٔ اعدام سپرده و تیر باران شد.*
*برگرفته از سایت ویکی پدیا