امروز ۲۱ آبانماه است؛ سی و دو سال پیش در چنین روزی مراسم چهلم رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) برگزار گردید. رفیق اسکندر در درگیری با پاسداران جمهوری اسلامی دلاورانه کشته شد. آوازه رفیق اسکندر و همرزمان مبارزش تا همیشه بر تارک تاریخ آزادیخواهی و جانفشانی ایران خواهد درخشید.
پدرم «محمد حسن بهادری طولابی» اعلامیههای مراسم را در منزل چاپ کرده بود. وی با همراهی زنده یاد «رفیق عبدالرضا نصیری» و دیگر رفقایشان این اعلامیهها را پخش نمود و خود به همراه اعضای خانواده عازم محل برگزاری مراسم شده بود؛ غافل از این که دژخیمان خونخوار و تا بن دندان مسلح رژیم از شب قبل، محل برگزاری مراسم را قرق کرده و در انتظار به دام انداختن مبارزان واقعی و جان بر کف خلق نشسته بودند.
پدرم در این روز به همراه رفقا حمیدرضا نصیری عبدالرضا نصیری توکل اسدیان نوراله اسدیان حکمت کردستانی جواد شریفی محمدحسن آزادی امید ویسکرمی و صدها تن دیگر از مردمی که از اقصی نقاط کشور برای گرامیداشت یاد و خاطره رفیق اسکندر از اعضای کادر رهبری و فرمانده نظامی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت) آمده بودند دستگیر شد. سردسته پاسداران پدرم را شناسایی کرده بود، وی پس از دیدن پدرم با پشت دست به سینه او زده بود و با خوشحالی به او گفته بود: به به حسن طولابی در آسمانها به دنبالت میگشتیم، در زمین پیدایت کردیم. …
از آن روز به بعد پدرم روی آزادی را به چشم ندید؛ او دیگر هرگز به خانهمان باز نگشت و مرا در آغوش امن خود نگرفت. من ماندم و مادرم و روزهایی که پس از پدرم آمدند و رفتند، آمدند و رفتند و هرگز هیچ کدامشان عطر او را برایم به همراه نیاوردند.
اینها را نوشتم تا بگویم از آن روز تا به امروز پدرم را نداشتهام، او را از ما گرفتند، هم او را و هم همه آنانی که چون او رویای برابری و حقطلبی در سر میپروراندند، اما شب تا همیشه نخواهد ماند و بی گمان از پس تاریکی این شب تیره، سپیده آزادی خواهد دمید و من نیز تا آن روز آگاهانه و عاشقانه در راه پدرم و همرزماناش گام خواهم نهاد.
با ایمان به پیروزی در راهمان!
صمد بهادری طولابی
۲۱ آبان ۱۳۹۲ برابر با ۱۲ نوامبر ۲۰۱۳
وقتی رفیقی خبرش را در زندان بعدها از مدت ها به من داد آسمان به سرم ریخت و آرزو داشتم اسلحه ای در دست داشتم تا پرچم مبارزه را بر دوش خود گیرم. دوران سختی را در بطن کوره داغ و سوزان یک رژیم توتالیتر مذهبی میگذارندیم که نمی دانستیم فردای ما چه خواهد شد.
لایکلایک
جنگل : به رفقای دلاور و جان فشان سیاهکل در راه رهایی کارگران و زحمتکشان ایران و سراسر جهان
بر شما باد آتشین بدرود، با شما باد آتشین سوگند، بر شما بدرود با شما سوگند. ای عقابان بلند اوج، ای پلنگان غرور خاک، ای همه پاکی در این دوران ناپاکی، شما چون ابر باریدید بر این شورهزار خشک بی پایان، شما چون شیر غریدید بر شهر سکوت آگین سنگستان، شما از اوج خود در عمق جنگلها فرو رفتید و آوای خوشاهنگ مسلسلهایتان در آن شبان سرد ظلمانی خبرها داشت از فردای شورنگیز انسانی، و فریاد شما در شهر بر هم زد سکوت خواب خوش بر خیل بدکاران که در هر نغمهیی با ساز اربابان به خاک و خون کشیده پیکر بی جان ملت را، کنون بر خویش میلرزند و میترسند ز رزم گرم خشماگینتان از عزم پولادینتان ای پاک بازان پاکتر انسان، قسم بر آتش گرم مسلسلها که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب ما، که تا جان در بدن داریم و با قلبی که آکنده است از مهر وطن از شور آزادی، قدم در راه بگذاریم سر در راه تان بازیم و طرحی نو در اندازیم. » رفیق جانفشان بیژن جزنی زمستان ۱۳۵۳
لایکلایک
مارکس: زیباترین چیز برای انسان زندگیست، زندگی فقط یک بار به انسان داده میشود، پس باید آن را چنان گذراند که سالهای به هدر رفته عمر، موجب عذابی دردناک نگردد و بر پیشانی داغ رسوایی نزند و تا به هنگام بدرود زندگی بتوانیم بگو ایم که همه اوقاتم صرف زیباترین چیزهای جهان، صرف مبارزه در راه رهایی بشریت بوده است، چون تصادف یا حادثه یی تراژیک میتواند رشته آن را بگسلد. بنا بر این تلاشمان در راه به زیر کشیدن نظام خوناشام و کثیف سرمایه داری شعله خیز و مستدام باد و به سمبل کارگران و زحمتکشان سراسر جهان ارج بنهیم و بر آموزگاران کبیرمان مارکس، انگلس، لنین، رزا لوکزامبرک ،و……افتخار کرده رفتارشان را ملکه ذهنمان کنیم و با هم متحدانه و متشکل در جهت نابودی نظام خوناشام سرمایه داری کوشا باشیم و بر ویرانههای این نظام آدمخوار و ددمنش سرمایه داری، سوسیالیسم انقلابی را بنا نهیم. با ایمان به پیروزی راهمان
لایکلایک
با سلام یک توضیح در نوشته تان سازمان چریکهای فدایی خلق – اقلیت می نویسید همانطور که می دانید در آن تاریخ پسوند اقلیت در نام سازمان هیچ وقت استفاده نمی شد بلکه پسوند اقلیت بعداز ۱۳۶۶ مورد استفاده بخشی که الان فداییان اقلیت میباشند استفاده شده که هیچ ربطی به قهرمانان فدایی ندارد
لایکلایک