ساعتی پیش نوشتهای از “ناصر زراعتی” تحت عنوان “بهتانی بهتانگیز” که به همراه نامهای از “علی بهبهانی” (فرزند سیمین بهبهانی) در “تریبون زمانه” (۱) درج شده است توجهام را جلب کرد. آن را خوانده و پس از خواندن آن تلاش کردم تا نوشتههای دیگری را که در این رابطه نوشته شده بودند و در اینترنت میتوانستم آن ها را بیابم را بخوانم.
آنچه که “ناصر زراعتی” و “علی بهبهانی” سخن از آن دارند در مورد نوشتهای است از “مینا اسدی” که تحت عنوان “کاش این حقارت را به چشم نمیدیدم” در روز جمعه ۲۹ ژوئیه ۲۰۱۱ (مطابق با ۷ مردادماه ۱۳۹۰) ابتدا در صفحه شخصی نویسنده در اینترنت و سپس در صفحات بسیار دیگری درج شده بود (۲). در این نوشته مینا اسدی به رمانی از “ژوزف بابازاده” تحت عنوان “کهربا” که در سال ۲۰۰۴ از جانب “انتشارات آرش” در سوئد چاپ و پخش شده است میپردازد. مینا اسدی در نوشته خود به دو امر مهم اشاره دارد: نخست آن که هدف این کتاب خراب کردن چهره برخی از افراد مطرح هنری و سیاسی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در لباس داستان است و دیگر آن که نویسنده این کتاب کسی نیست جز “محمدعلی سپانلو” که برای رهایی از پاسخ گویی به پرسش هایی که در مورد مندرجات در این کتاب میتوانستند مطرح باشند، آن را تحت نام مستعار “ژوزف بابازاده” به نشر داده است.
“علی بهبهانی” در نامهاش به “ناصر زراعتی” نوشته است:
“حتّا اگر «نویسندۀ کتاب همان سپانلویِ خودمان» بوده باشد”. (۱)
و بدین گونه مینمایاند که بر هویت واقعی “ژوزف بابازاده” آگاهی ندارد. اما از آن چه که “ناصر زراعتی” در نوشته یادشده در بالا (۱) متذکر شده و آن چه که “مسعود فیروزآبادی” مدیر “نشر آرش” گفته است (۳) مشخص میشود که اشاره مینا اسدی در مورد دوم درست و بهجا بوده و “کهربا” نوشته “محمدعلی سپانلو” است. این دو میگویند:
ناصر زراعتی: “من این کتاب را همان زمان خواندم. همان هنگام نیز میدانستم که «ژوزف بابازاده» نامِ مستعاری است که دوستِ عزیزِ شاعر و نویسندهمان محمدعلی سپانلو برایِ این کتاب برگزیده است.” (۱)
مسعود فیروزآبادی: “بله. نویسنده رمان «کهربا» محمدعلی سپانلوست. ۱۱ سال پیش او به من مراجعه کرد و دستنویس این رمان را در اختیار نشر آرش قرار داد. من با وجود آن که ایرادهایی داشتم به این کتاب، موافقت کردم، اما از آقای سپانلو خواهش کردم در یکی دو مورد، در نشانههایی که از اشخاص واقعی به دست داده بودند، تجدید نظر کنند. اما موافقت نکرد و من هم با سانسور مخالفم، برای همین کتاب را به شکلی که بود منتشر کردم.” (۳)
پس “بهتان بهتانگیز” مینا اسدی که ناصر زراعتی و علی بهبهانی، من و شما را به آن رجوع میدهند کدام است؟
علی بهبهانی و به تبعیت از او ناصر زراعتی میگویند که رجوعی که مینا اسدی در نوشته خود به سیمین بهبهانی داده است نادرست است و این همان “بهتان بهتانگیز” میباشد!
مینا اسدی در نوشته یادشده آورده است:
“کهربا را که دیدم و چند صفحه از آن را که خواندم تردید نکردم که ادامهی برنامهی «هویت» رژیم است برای خراب کردن چهرهی روشنفکران دههی چهل و پنجاه خورشیدی؛ و خط کشیدن بر روی یکی از بهترین دورههای تاریخی روشن فکری ایران که نویسندهی کتاب هم از آنجا برخاست. و اگر او امروز به خود میبالد میداند که او نیز محصول همان دورهایست که اینک به نفی و انکار آن میپردازد. پیش درآمد کتاب را که خواندم تردیدم به یقین بدل شد. نویسندهی کتاب با نام «ژوزف بابازاده» به خواننده معرفی میشود، اما شنیدم که نویسندهی واقعی آن محمدعلی سپانلو همراه روزهای پر فراز و نشیب گذشتهی ماست.
باور آن آسان نبود. بهتر دیدم که حکایت حال از سیمین (بهبهانی) بپرسم که میدانستم بی رو دربایستی حقایق را میگوید. سیمین پس از شنیدن صدای خشمآلود من خندید و گفت: آری همه را میدانم. وقتی کتاب را پسرم علی برایم خواند، به شوخی گفتم: اگر دست «سپان» به «مینا» رسیده بود، این مزخرفات را نمینوشت.
آنجا دانستم که این شایعه پر بی راه نیست و نویسندهی کتاب همان سپانلوی خودمان است که این بار با نام ژوزف بابازاده به صحنه آمده است.” (۲) تاکید از من است.
علی بهبهانی و به تبعیت از او ناصر زراعتی میگویند که سیمین بهبهانی چنین چیزی نگفته است! بسیار خوب! من در زمان گفتگوی احتمالی مینا اسدی و سیمین بهبهانی در محل نبودهام؛ اما به راستی، درستی و یا نادرستی این رجوع چه اهمیتی در نبض نوشته مینا اسدی و دو هدف او از نوشتهاش دارد؟ نوشتهای که به قول علی بهبهانی در ۹ صفحه نوشته و درج شده است!
جالب این جاست که نوشته مینا اسدی در ۷ مردادماه ۱۳۹۰ و به عبارت دیگری مدت ها پیش از درگذشت سیمین بهبهانی (۲۸ مردادماه ۱۳۹۳) و مرگ محمدعلی سپانلو (۲۱ اردیبهشتماه ۱۳۹۴) درج شده است و در صورت بهتان بودن رجوع مینا اسدی، سیمین بهبهانی و محمدعلی سپانلو امکان آن را داشتند تا آن را تکذیب نمایند.
و اما آن چه که ارزش اساسی دارد و در نوشته علی بهبهانی و ناصر زراعتی به “فراموشی” سپرده شده است کدام است؟ محمدعلی سپانلو در “کهربا” (نوشتهای که ناصر زراعتی آن را “کمارزش” و حتی “بیارزش” میخواند (۱)) تحت پوشش نامی مستعار بهتان های بسیار به بسیاری از چهرههای مطرح در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ (از جمله علی شریعتی، اسفندیار منفردزاده، غلامحسین ساعدی، یداله رویایی، مینا اسدی و ……) میزند و تمامی تلاش خود را به کار میبرد تا این چهرهها را “خراب” کند و حال زراعتی به جای پرداختن به این کژیها و هدف هایی که پشت سر این “خرابکردنها” بوده، مینویسد:
“روشن است که هرگاهِ اشخاصِ واقعی دریافتند در اثری [حتا در «داستان»ی] به حریمِ شخصی و حقوقِ خصوصیِ انسانیِ ایشان اهانت شده، میتوانند از نویسنده و ناشرِ آن اثر در محاکمِ حقوقی شکایت کنند. (در ایالاتِ متحدۀ آمریکا کم نیستند وکلایی که منتظرند وکالتِ این و آن را عهدهدار شوند و بابایی را بهاصطلاح «سو» کنند و به مال و منالی برسند!)” (۱)
در این جا گویا “گناه” مینا اسدی آن است که به جای آن که رو به “محاکمِ حقوقی” نظام های سرمایهداری کرده و “نویسنده و ناشرِ” “کهربا” را “«سو»” !!! کند، صادقانه رو به افکار عمومی ایرانیان کرده و از توطئهای که در راه پایگیری است پرده برداشته و به در خوابماندگان تلنگری بهجا میزند.
با مطالعه دوباره نوشته مینا اسدی به این جمع بندی میرسم که هدف او همان گونه که در بالا هم آمد نه دفاع از خود و یا به محکمه کشاندن (!!!!!) سپانلو، که هشدار دادن به ما از آنچه که در کنار گوش ما میگذرد و همزمان عریان نمودن چهره واقعی نویسنده “کهربا” بوده است. درست از همینروست که مینویسد:
“سپان!
تو «کهربا» را با نام مستعار نوشتی و در آن به چهرهی همهی روشن فکران و مبارزان و رفقای قدیمیات سیلی زدی اما به قول خودت رژیم حتا اجازهی چاپ کتاب شفاهی زندگیات را نداده است، کتابی که تو در آن از «نظام» دفاعی جانانه کردهای و این همه خون و جنون را نادیدهگرفتهای.
خودت در مورد کتاب «ممنوعه»ات! گفتهای:
«در جاهایی من از نظام هم دفاع کردهام. پای اش هم شجاعانه میایستم. بسیاری از دوستان در خاطرات شان از این مسائل میگذرند. اما من گفتهام. یکی از این مسائل این بود که دربارهی مسائل مربوط به آغاز انقلاب توضیح دادم که این نظام نبود که ترورها را شروع کرد. میشد مثل برخی دیگر از دوستان از برخی مسائل بگذرم و کتابی بیخاصیت تحویل دهم.»
http://www.aftabir.com/news/view/2011/jan/06/c5_1294300649.php
سپان! تو اولین و آخرین کسی نیستی که خم شدی و قدر ندیدی و بر صدر نهنشستی. این رژیم به هیچکس وفا نمیکند نه به دوست و نه به دشمن.” (۲)
نوشتهام را با سرودهای زیبا از شهریار دادور که تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ برابر با ۱۲ می ۲۰۱۵ (فردای روز درگذشت محمدعلی سپانلو) را بر سرلوحه خود دارد به پایان میرسانم:
نمیمُردی هم اگر
مرده بودی پیش از این !
تاریخ مرگ را در خّطِ حرفها اگر دنبال کنی
حتماً به وفاق روایتی میرسی که تقویم شده است
در انشاهای از رویِ دست هم
و عکسهای جمعی و تکی و دونفرهای که مایهی فخر است
به وقتِ مرگ کسی که دیگر نیست !
از این گذشته
ترسیم جا پای گذشتگان
و نذر چراغی بر دیوارهی دودگرفتهی سقاخانهای متروک
تمام روایت اسطورههایی است که گِرد شهر میچرخند
در ابهام حضور غربتزدگانی که در تو به شعر میرسند
و بی نام میمیرند !
نمیمردی هم اگر
مرده بودی پیش از این .
تمام نشانههای مرگ ِ پیشاپیش
تشخیص شمارهی حسرتهایی است که از گذشته در یاد است
و افسوسِ شهری که دیگر نیست
شمارش ثانیههای مرگ را به ساعت آخر
تسریع میکند
و این نشانهی خوبی برای ماندن نیست .
نمیمردی هم اگر
مرده بودی پیش از این .
تاریخ مرگ را
از حضور مشایعتکنندگان اول صف
و لحن خطابهی تدفین قاریان ِ غمناک
به تقویمی پیش از روز واقعه تحریر کردهاند!
شمارش ثانیههای مرگ به ساعت آخر که میرسد
تسریع میشود
و این نشانهی خوبی برای ماندن نیست !
نادر ثانی، دوشنبه ۲۲ تیرماه ۱۳۹۴، ۱۳ ژوئیه ۲۰۱۵
nadsa33@yahoo.se
۱) https://www.tribunezamaneh.com/archives/79401
۲) http://www.gozargah.com/maghaleh/kash-in-hegharat-ra-be-cheshm-nemididam/
۳) http://www.radiozamaneh.com/219472