چریک فدایی خلق رفیق شهید هاشم باباعلی در سال ۱۳۲۴ در بخش سِیمَرِه در یکی از مناطق غربی لرستان در یک خانواده دهقانی چشم به جهان گشود.
با توجه به شرایط خانواده، رفیق هاشم در میان زحمتکشان و ستمدیدگان روستا زیست و همواره با آنها در تماس مستقیم قرار داشت. این موقعیت باعث آن بود که وی شناخت درست و عینی از مسایل جامعه پیدا کند. از جمله وی به طور عینی مشاهده کرد که اصلاحات ارضی ادعاییِ شاه دردی از دردهای بیشمار دهقانان و رنجبران روستا دوا نکرده و از آنها نکاسته است و دریافت که همه تبلیغات دستگاه در این زمینه دروغی بیش نیست.
رفیق هاشم که دوره دبستان را در ده زادگاه خود گذرانده بود برای ادامه تحصیل به خرم آباد رفت و در دبیرستان بهار این شهر به تحصیل پرداخت و دوران دبیرستان را با اخذ دیپلم به پایان رساند. او سپس موفق شد که وارد دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد گشته و در رشته تاریخ تا گرفتن لیسانس تحصیلاتش را ادامه دهد. رفیق هاشم در حین تحصیل کتابدار کتابخانهی دانشکده ادبیات هم بود. محیط دانشگاه و شرکت در اعتصابات دانشجویی از یک طرف و آشنایی با کمونیستهایی همچون رفقا بهمن آژنگ، غلام رضا گلوی و حمید توکلی که از مسئولین شاخه مشهد گروه رفیق احمدزاده (و بعد چریکهای فدایی خلق) بودند از طرف دیگر چنان شرایط مناسبی برای وی به وجود آورد که طی آن هم آگاهی انقلابی رفیق هاشم ارتقا یافت و هم روحیه مبارزاتیاش هر چه بیشتر بالا رفت.
رفیق هاشم باباعلی در ارتباط با رفقای کمونیست مشهد که بعدا به ستونی از چریکهای فدایی خلق در مشهد تبدیل شدند به مارکسیسم-لنینیسم دست یافت. او که سالها در میان زحمتکشان بی چیز زیسته بود و مظالم ذاتی نظم طبقاتی را به عینه دیده بود با پذیرش مارکسیسم-لنینیسم هدف نهایی خود را رهایی همه کارگران و رنجبران از قید و بندهای ستم طبقاتی و برقراری سوسیالیسم قرار داد. با این که رفیق هاشم در دورانی که در دانشگاه مشهد تحصیل میکرد با رفیق بهمن اژنگ در تماس مستقیم بود اما با توجه به مقاومت رفیق ارژنگ و دیگر رفقای مشهد در زیر شکنجه این ارتباط در جریان ضربات ساواک به چریکهای فدایی در سال ۵۰ از چشم دشمن دور ماند.
خشم و کینه او نسبت به دشمن هنگامی که در اسفند سال ۵۰ رژیم وابسته به امپریالیسم شاه رفیق بهمن آژنگ را همراه با تعداد دیگری از چریکهای فدایی تیرباران نمود هر چه فزونتر شد. رفیق هاشم که به درستی مشی مسلحانه پی برده و در تجربه آموخته بود تنها راه رهایی تودههای در بند، مبارزه مسلحانه است حال در شرایطی که یارانش مبارزه مسلحانه را آغاز کرده بودند عملا ارتباطش با آنها قطع شد. او که همانند خیلی از رفقای دهه چهل تاریخ معاصر ایران را مطالعه کرده و در این زمینه به تحقیق پرداخته بود حاصل تحقیقاتش را در جزوهای به نام «از مشروطه تا سیاهکل» به رشته تحریر درآورد.
این جزوه بنا به گواه کسانی که رفیق هاشم را از نزدیک میشناختند بعدا به دست سازمان چریکهای فدایی خلق رسید ولی متاسفانه در جریان یورش ساواک به پایگاههای سازمان جزوه مزبور به دست دشمن افتاد و هرگز انتشار وسیع بیرونی نیافت.
رفیق هاشم باباعلی در همان سال ۵۰ در شرایطی که ساواک وسیعا نیروهای انقلابی را مورد یورش خود قرار داده بود در ارتباط با یک محفل مطالعاتی دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد. اما زندان برای رفیق مبارزی که با همه وجود به دشمن و نظم ظالمانهاش نفرت داشت و خواهان نابودی این نظام استثمارگرانه بود در واقع آموزشگاهی بود که هم دانش و تجربه انقلابی وی را فزونی بخشید و هم وی را با انقلابیون زیادی آشنا نمود که هر یک منبع تجربیاتی انکار ناپذیر بودند.
یکی از این انقلابیون رفیق مصطفی حسنپور اصیل شیرجوپشتی (برادر انقلابی رفیق غفور حسن پور مؤسس اصلی گروه جنگل) بود. این رفیق پس از آزادی رفیق هاشم از زندان جهت وصل ارتباط او با سازمان چریکهای فدایی خلق با وی تماس گرفت. رفیق هاشم چه به خاطر ارتباطات قبلی و چه به خاطر تجربیاتی که در زندان کسب کرده بود همواره بر این باور بود که تنها راه رسیدن به آرمانهای کارگران و ستمکشان فعالیت در چهارچوب چریکهای فدایی خلق میباشد. از این رو وی لحظهای در پیوستن به چریکهای فدایی تردید نکرد و با همه وجود به این تماس پاسخ مثبت داد و در ارتباط با سازمان چریکهای فدایی خلق قرار گرفت. او در سازمان به عنوان یک انقلابی حرفهای زندگی مخفی را در پیش گرفت. اما در ۶ شهریور سال ۵۴ خانهاش مورد یورش ساواک قرار گرفت و رفیق هاشم برای حفظ اسرار خلق و برای این که زنده به دست دشمن نیفتد با خوردن سیانورش دشمن جنایتکار را از زنده دستگیر کردن خود ناامید ساخت.
پس از قیام بهمن عکسی از زمان دستگیری رفیق هاشم باباعلی به دست سازمان چریکهای فدایی خلق افتاد که نشان میداد که مزدوران ساواک دهان این کمونیست فراموش نشدنی را با سبعیت هرچه تمامتر جر داده بودند تا بتوانند سیانور وی را از دهانش خارج سازند. در حالی که او با مرگ سرخ خود ساواکیها را ناکام گذاشته بود.
این رفیق به واقع به این سخن خود عمل کرده بود که در زندان به رفقایش میگفت: من اگر روزى زنده دست آنها بیفتم آنقدر به اعلیحضرتشان فحش خواهم داد تا در حالت عصبانیت مرا بکشند.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!
برگرفته از ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران