مادر انقلابی، رفيق صدیقه غروی که در خانواده، عزت ناميده میشد؛ مادر دو چریک فدایی خلق رفقا احمد و مجتبی خرمآبادی بود. وی در اردیبهشتماه سال ١٣٠۴ چشم به جهان گشوده بود و تا قبل از پيوستن به سازمان چریکهای فدایی خلق و شرکت عملی در امر مبارزه، همچون هر زن خانهداری در چهارچوب فرهنگ حاکم بر جامعه، زندگیاش به رتق و فتق امور خانه و خانواده محدود میشد. اما جریان مبارزه مسلحانه در سالهای ۵٠، توجه او را نيز همچون بسياری از زنان و مردان شریف و هوشيار نسبت به مسایل اجتماعی و سياسی جاری در جامعه به خود جلب کرد. به خصوص که فرزند بزرگ وی احمد خرمآبادی به مثابه یک چریک فدایی خلق گرفتار دخمههای رژیم شاه گشته بود و رفيق عزت با رفتن به درب زندانها برای ملاقات با فرزندش با خانوادههای مبارز زندانيان سياسی آشنا شده و از آنها نيز تاثير میگرفت. رژیم شاه رفيق احمد را در ١۴ تيرماه سال ۵٠ تيرباران کرد و این امر باعث شد که مادر غروی هر چه بيشتر قساوتها و جنایات رژیم شاه را بشناسد که خون بهترین فرزندان ایران که میتوانستند خدمات ارزندهای برای جامعه خود انجام دهند را در زندانهای خود و یا در ميدانهای تير بر زمين میریخت. کينه و خشم وی نسبت به ستمکاران و جنایتکاران در آن سالهای انقلابی با مشاهده تلاشهای بی دریغ و تا پای جان مبارزین مسلح انقلابی برای رهایی مردم از زیر یوغ ظلم و ستم از یک طرف و جنایات و تبهکاریهای رژیم شاه از طرف دیگر هر روز فزونتر میشد.
در سال ١٣۵٢ با شهادت چریک فدایی خلق رفيق مجتبی خرمآبادی در یک درگيری مسلحانه با نيروهای ساواک شاه، زندگی رفيق عزت باز هم دچار تحول شد. او در خود چنان انرژی انقلابی و چنان عزم مبارزاتی میدید که میخواست به سازمان کمونيستی فرزندانش پيوسته و راه آنها را ادامه دهد.
سرانجام رفيق عزت غروی موفق شد به سازمان چریکهای فدایی خلق بپيوندد و نه فقط همراه فرزندان دلاورش بخواند که «دایه دایه وقت جنگه، وقت دوستی با تفنگه» بلکه خود به دایه (مادر) انقلابیای تبدیل شود که تفنگ در دست عليه ارتجاع و رژیم جنایتکار حاکم بجنگد.
رفيق عزت که در ميان یارانش «رفيق مادر» خطاب میشد در دورانی که مخفی شده و در یکی از پایگاههای چریکهای فدایی زندگی میکرد، نامهای برای پدر و مادر خود نوشت که مطالعه آن نامه، هم روحيه انقلابی و رزمجویانه این شير زن لر را نشان میدهد و هم عمق آگاهی وی از ضرورت مبارزه با «دشمن خونخواری» را بيان میکند که هر روز برای حفظ نظم ظالمانهای که در سراسر این فلات خونين ایجاد کرده بود «خون جوانان» مبارز و کمونيست را بر زمين میریخت. در این نامه وی خطاب به پدر و مادرش مینویسد: «در گوشه خانه نشستن و زانو بغل کردن، داشت مرا سخت دیوانه میکرد این بود که این راه را انتخاب کردم و حالا زندگی خوبی دارم و احساس میکنم که واقعا زنده هستم …» در این نامه در باره معنای زندگی نوشته شده که: «درست است که زندگی زیباست اما زندگی فقط نفس کشيدن نيست. انسان تا وقتی زنده است که بتواند آزادانه عقاید خود را بيان کند، لازمه زندگی آزادی در گذران آنست و بدون این آزادی، زندگی در سردی و فرومایگی است و ارزش زیستن را ندارد. زنده بودن یعنی آزاد بودن و انسان بودن. در مقابل هر انسان متفکر اکنون دو راه وجود دارد یا زیستن با همه شرایط آن، یا مرگ. بودن یا نبودن …»
به دنبال بيان این مفهوم زیبا از معنای زندگی توسط رفيق مادر، وی در ادامه نامهاش در توصيف چریکهای فدایی خلق می نویسد: «… زیرا ما هم تصميم گرفتيم قلب کسانی را که جوانان ما را می کشند با گلوله از سينه بيرون بکشيم. نمیدانيد زندگی در این جا چقدر زیباست وقتی آنها را میبينم که همه مانند یک خانواده در راه یک هدف و به خاطر سعادت یک ملت با قلبهایی پر از خشم و کينه نسبت به دشمن و دلهایی پر از اميد و لبهایی پر از سرود مبارزه میکنند. سرودهایی که مانند جویباری به یک رودخانه تبدیل میشود و به آرامی و عظمت در دریای درخشان زندگی میریزد، احساس آرامش میکنم و شادی بی پایانی وجودم را فرا میگيرد. نمیدانيد که نهال تازهای در زندگی من شکفته است و آن نهال کينهایست که خون جوانان آن را پرورش میدهد. تازه فهميدم که باید در مقابل دشمن خونخواری که هر روز جوانان ما را میکشد مقاومت کنيم و این راه را تا آخرین نفس ادامه خواهيم داد و همه اینهایی که دارند مبارزه میکنند به هم پيوسته و گروهی بزرگ و نيرومندی را از ملت تشکيل میدهند که در آینده نزدیک مانند طوفانی سهمگين و نيرومند خانه پوشالی مزدوران را در هم خواهند ریخت و من صدای دلنواز این طوفان را میشنوم که دارد نزدیک میشود. مطمئن باشيد که دیگر مردم تحمل این همه ظلم و ستم را ندارند و روزی به پا خواهند خاست تا به خورشيد تازهای که در شرف طلوع است خير مقدم بگویند ولی تا آن روز دستهای جنایتکاران از ملت ما خيلی خون خواهند گرفت، اما این خونها بی جواب نخواهند ماند. …» و سپس می گوید: «بدین جهت است که ما سلاح به دست گرفته و مرگ را با مرگ جواب میدهيم، این پست فطرتها نمیدانند که دستهای ناپاکشان چه تخم کينهای در دلها میکارد و روزی خواهند فهميد که نيروی خلق توسعه یافته و شروع به درو کردن این علفهای هرز مینمایند…»
سرانجام پس از چند سال زندگی مخفی در سال ۵۵، پایگاه «رفيق مادر» که در کوی کن تهران قرار داشت برای ساواک شناخته شد و نيروهای امنيتی رژيم سرکوبگر شاه در ٢۶ اردیبهشت سال ۵۵، با نيروی بزرگی که تدارک دیده بودند به این پایگاه یورش بردند. در نتيجه در جریان درگيری دلاورانهای که بين رفيق مادر و دیگر اعضای پایگاه با مزدوران رژيم وابسته به امپریاليسم شاه پيش آمد، رفيق مادر همراه با تعدادی از فرزندان چریک خود به شهادت رسيد. به این ترتيب رفيق مادر، عزت غروی زنده نماند تا خيزش تودههای تحت ستم ایران و طوفانی که آنها عليه دشمنان خود _رژیم شاه و امپریاليستها_ بر پا کردند را شاهد باشد و ببيند که در پس مبارزه مسلحانه انقلابی جاری در جامعه همان طوفانی بر پا شد که وی در بارهاش نوشته بود که «من صدای دلنواز این طوفان» را میشنوم . طوفانی که دو سال پس از شهادت رفيق عزت غروی با خيزش ميليونی مردم، تودههای بپاخاسته «به خورشيد تازهای که در شرف طلوع است خير مقدم» گفته و با الهام از مبارزات رزمندگان مسلح، کاخ «پوشالی» شاهنشاهی را ویران نمودند.
یاد رفيق مادر، صدیقه (عزت) غروی گرامی و راهش پر رهرو باد!
بر گرفته از ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران