چرا سوسیالیسم؟ – آلبرت اینشتین

آلبرت اینشتين (زاده ۱۴ مارچ ۱۸۷۹- درگذشت ۱۸ آپریل ۱۹۵۵) مقاله زير را شش سال قبل از مرگ‌اش در سن هفتاد سالگی برای اولين شماره مجله مانتلی ريويو نوشت. در اين هنگام از زمانی كه او درجه دكترای خود را در فيزيک با طرح نظريه نسبيت و برابری ماده و انرژی گذراند، ۴۴ سال می‌گذشت. تئوری نسبيت اینشتين تاثير عظيمی بر علم گذاشت و نتايج جديد و عميقی را درباره طبيعت و فضا، زمان، حركت، ماده، انرژی و روابطی كه بر آن‌ها حاكم است، عرضه كرد. به زبان ساده تئوری او از جمله مطرح می‌كرد كه ميزان حركت ساعت در فضا با افزايش سرعت كاهش می‌يابد و اين‌كه انرژی و ماده برابر و قابل تبديل به يكديگرند.

چرا سوسیالیسم؟

آيا كسی كه متخصص علم اقتصاد و جامعه شناسی نباشد می‌تواند در رابطه با سوسياليسم اظهار نظر كند؟

من به دلايل مختلف به اين پرسش پاسخ مثبت می‌دهم.

بگذاريد اول پرسش را از منظر علمی مورد بررسی قرار دهيم. ممكن است چنين به نظر آيد كه به لحاظ اصول‌شناسی بين علم نجوم و علم اقتصاد تفاوت‌های بنيادين وجود ندارد. دانشمندان هر دو حوزه علمی تلاش‌شان بر اين است تا در جهت هر چه روشن‌تر شدن رابطه بين پديده‌های معين به قوانين قابل پذيرش دست يابند. اما در واقعيت اين تفاوت‌های اصولی وجود دارند و اين به نوبه خود، دستيابی به قوانين اصولی حوزه اقتصاد را مشكل می‌سازد. پديده‌های اقتصادی تحت تاثير عوامل زيادی قرار می‌گيرند كه ارزيابی آن‌ها را مشكل می‌سازند. علاوه بر اين، تجربه كسب شده از آغاز تاريخ متمدن بشری به مقدار زيادی تحت تاثير عللی كه به هيچ وجه اقتصادی نيستند قرار گرفته است. به عنوان مثال بيشتر دولت‌ها در طول تاريخ موجوديت و هويت خود را به شيوه غلبه بر ديگران به دست آورده‌اند. پيروز شده‌گان هم از لحاظ قانونی و هم از لحاظ اقتصادی طبقه ممتاز را تشكيل می‌دادند. مالكيت زمين را در انحصار خود می‌گرفتند و هرم قدرت كليسايی را با گماردن كشيش‌های مورد اعتماد خود تشكيل می‌دادند. كشيش‌ها با در اختيار داشتن سيستم آموزشی، جامعه طبقاتی را به طور دایمی نهادينه كردند و چنان سيستم ارزشی‌ای ايجاد كردند كه رفتار اجتمايی مردم پس از آن، تا اندازه زيادی ناخودآگاه، در مسير رفتار اجتماعی تعريف شده از سوی كليسا هدايت می‌شد.

به لحاظ تاريخی ما در هيچ كجا نتوانسته‌ايم از آن مرحله‌ای كه تورستن وبلن (Turestein Veblen) آن‌را «مرحله غارت‌گر» رشد انسانی ناميده است گذر كنيم. واقعيت‌های اقتصادی كنونی به آن مرحله متعلق‌اند و حتی قوانين برگرفته شده از اين واقعيت‌ها در مراحل ديگر امكان كاربردی ندارند. از آن‌جايی كه هدف سوسياليسم دقيقا غلبه بر «مرحله غارت‌گر» و گذار از اين مرحله رشد انسانی است، علم اقتصاد در موقعيت كنونی خود می‌تواند تا حدودی جامعه سوسياليستی آينده را تصوير كند.

دوما سوسياليسم به سوی هدف اجتماعی-اخلاقی سمت‌گيری كرده است. علم نمی‌تواند اهداف ايجاد كند، حتی نمی‌تواند اهداف را به انسان‌ها القا كند. علم حداكثر می‌تواند ابزاری را در اختيار انسان قرار دهد كه به وسيله آن بتواند به اهداف معين برسد. اما اهداف خود به وسيله افراد، با ايده‌آل‌های اخلاقی والا خلق می‌شوند _اگر اين اهداف در نطفه خفه نشوند و قوی بمانند_ به وسيله انسان‌های بی‌شماری كه تا حدودی نا خودآگاه تكامل تدريجی جامعه را امكان‌پذير می‌سازند، پذيرفته می‌شوند.

به اين دلايل وقتی پای معظلات بشری به ميان می‌آيد بايد مراقب بود كه اغراق‌گويی نشود و نبايد فرض بر اين گذاشته شود كه فقط نخبه‌ها حق ابراز نظر در مورد مسايل تاثيرگذار بر ساختار جامعه دارند.

بسياری ادعا كرده‌اند كه جامعه انسانی دوران بحرانی‌ای را از سر می‌گذراند و ثبات آن به شدت آسيب ديده است. اين ادعاها در شرايطی ابراز می‌شوند كه افراد نسبت به گروهی كه به آن تعلق دارند _چه کوچک و چه بزرگ_ بی تفاوت باشند و يا حتی برخورد خصمانه داشته باشند. برای روشن كردن قضيه بگذاريد مثالی را كه خودم شخصا تجربه كرده‌ام بياورم. اخيرا ضمن صحبت با فردی روشن‌فكر و خوش مشرب از خطر وقوع جنگی ديگر ابراز نگرانی كردم و گفتم كه به نظر من اين جنگ بشريت را به طور جدی تهديد می‌كند و تاكيد كردم كه تنها يک سازمان فرامليتی می‌تواند در مقابل چنین خطری امنيت جامعه جهانی را تضمين كند. ايشان بی‌درنگ با خون‌سردی و آرام به من گفت «چرا تو عميقا مخالف نابودی نوع بشر هستی؟»

مطمئنم كه حداقل در یک سده اخير هيچ کس چنين جمله‌ای را به راحتی بيان نكرده است. اين جمله از آنِ کسی است كه تلاش كرده است از پوچیِ درون خويش رهايی يابد اما مايوس شده است. چنين روحيه‌ای بيان كننده انزوا و در خود فرو رفتن است كه اين روزها بسياری به آن مبتلا هستند. علت چيست؟ راه برون رفتی وجود دارد؟

طرح چنين پرسش‌هايی آسان اما پاسخ مستدل دادن به آن‌ها بسيار مشكل است. برای پاسخ دادن به پرسش‌های مطرح شده من بايد حداكثر سعی خود را بكنم، هر چند كه كاملا متوجه هستم كه احساس و تلاش ما اغلب متناقض و مبهم هستند و نمی‌توان آن‌ها را به آسانی فرموله كرد.

انسان به طور هم‌زمان موجودی فردگرا و اجتماعی است. به عنوان موجودی فردگرا سعی می‌كند در جهت ارضای تمايلات شخصی و تقويت توانایی‌های ذاتی خود و نزديكان خود تلاش كند؛ به عنوان موجودی اجتماعی، سعی می‌كند نظر و محبت ديگران را جلب كند؛ شریک غم و درد ديگران باشد و در بهبود شرايط زندگی آن‌ها موثر باشد. همين گرایش‌های متفاوت و اكثرا متضاد شخصيت فرد را شكل می‌دهند. نسبت معينی از اين گرایش‌ها مشخص می‌كند كه آيا فرد می‌تواند به تعادل درونی برسد و يا می‌تواند در بهبودی اجتماع سهمی داشته باشد يا نه. كاملا محتمل است كه غالب بودن نسبی يكی از اين دو نيروی محركه، در كليت ذاتی باشد. اما شخصیتی كه نهایتا شكل می‌گيرد به مقدار بسيار زيادی تابع بافت جامعه‌ای كه انسان در آن رشد می‌یابد، فرهنگ جاری جامعه و ارزش‌گذاری جامعه به رفتارهای خاص انسان می‌باشد. برای فرد مفهوم انتزاعی «جامعه» به معنی مجموعه روابط مستقيم و غير مستفيم وی با افراد معاصر خود و هم‌چنين نسل‌های قبل از خود است. فرد قادر است به تنهایی فكر كند، حس كند، تلاش و كار كند، اما وجود فيزيكی، عقلی و احساسی وی آن‌چنان وابسته به جامعه است كه فكر كردن به وی و يا شناخت وی در خارج ازچارچوب جامعه امكان‌ناپذير است. اين «جامعه» است كه خوراک، لباس، سرپناه، ابزار كار، زبان، چارچوب فكری، و اغلب مضامين فكری را برای فرد تامين می‌كند؛ زندگی وی به خاطر تلاش و دستاوردهای میلیون‌ها زنده و مرده كه كلمه «جامعه» را می‌سازند امكان‌پذير می‌شود.

بنابر اين، وابستگی فرد به جامعه يک واقعيت طبيعی‌ست كه نمی‌توان آن‌را از بين برد _درست مثل مورچه‌ها و زنبورهای عسل_ هر چند كه تمامی پروسه زندگی مورچه‌ها و زنبورهای عسل تا جزیی‌ترين مولفه‌ها به وسيله غرايض طبيعی و جزیی مشخص شده است، اما الگوی زندگی اجتماعی و روابط انسان‌ها متنوع و قابل تغيير هستند. توانایی و خلاقيت انسان در نوآوری و وجود ارتباطات جديد پيشرفت‌هایی را باعث شده است كه به وسيله نيازهای بيولوژيکی ديكته نشده‌اند. اين پيشرفت‌ها در قالب سنت‌ها، نهادها و سازمان‌ها، فرهنگ و مطبوعات، دستاوردهای علمی و مهندسی و هنر متجلی می‌شوند. چنين نتيجه گيری می‌شود كه فرد می‌تواند به نوعی زندگی خود را به وسيله رفتار خود تحت تاثير قرار دهد و در اين پروسه، خواستن و آگاهانه فكر كردن، نقش ایفا می‌كنند.

انسان از بدو تولد به طور ذاتی دارای يک ساختار بيولوژيکی غير قابل تغيير می‌باشد كه اين ساختار شامل انگيزه‌های طبيعی تعريف كننده گونه‌های متفاوت بشری است. علاوه بر اين در طول زندگی هويت فرهنگی وی با تاثيرپذيری از جامعه شكل می‌گيرد. هويت فرهنگی در گذر زمان قابل تغيير است و به نسبت بسيار زيادی رابطه انسان و جامعه را معين می‌كند. علم انسان شناسی مدرن با پژوهش در فرهنگ‌های گذشته و مقايسه آن‌ها ثابت كرده است كه رفتار اجتماعی انسان‌ها به نسبت بسيار زيادی تابع الگوهای فرهنگی و تشكيلاتی غالب در جامعه است. به همين علت انگيزه كسانی كه در راه بهبودی زندگی انسان تلاش می‌كنند اين است كه انسان‌ها به دليل ساختار بيولوژيکی خود محكوم نشده‌اند كه همديگر را نابود كنند و يا اين‌كه سرنوشت بی رحم و محتومی در انتظار آن‌ها باشد.

اگر از خود بپرسيم چگونه ساختار جامعه و رفتار فرهنگی تغيير يابند تا زندگی بشر به حداكثر ممكن رضایت‌بخش گردد، بايد به اين واقعيت آگاه باشيم كه شرايط معينی وجود دارند كه اصلاح آن‌ها از عهده ما خارج است. همان‌طور كه قبلا هم اشاره شد طبيعت بيولوژيکی انسان در عمل قابل تغيير نيست. علاوه بر اين در چند قرن اخير پيشرفت‌های آماری و تكنولوژيکی شرايط غير قابل تغییری را ايجاد كرده‌اند. در دنيای نسبتا پر جمعيت امروز و نقش بی بديل كالاها در ادامه زندگی به یک لشکر عظيم نيروی كار و سيستم متمركز كارا نياز است. زمان آن‌که افراد و يا گروهای كوچک می‌توانستند خودكفا باشند به سر رسيده است. اغراق‌آميز نيست اگر گفته شود كه بشر اكنون در حال استقرار یک جامعه جهانی توليد و مصرف می‌باشد.

بنا بر آن‌چه كه گفته شد می‌توان ريشه بحران كنونی را در چگونگی رابطه فرد و جامعه جستجو كرد. فرد بيش از هر زمانی به وابستگی خود به جامعه آگاه شده است. اما نه تنها اين وابستگی را یک رابطه مفيد، ارگانيک و حامی خود نمی‌بیند بل‌كه آن را تهديدی برای آزادی‌های طبيعی و یا حتی منافع اقتصادی خود می‌بيند. علاوه بر اين، حس خودمحوری وی تقويت و حس جامعه گرايانه‌اش كه به طور طبيعی هم ضعیف‌تر هست به شدت تضعيف می‌شود. همه انسان‌ها صرف‌نظر از موقعیت‌شان در جامعه از اين روند رنج می‌برند. انسان‌ها _زندانيان خودمحوری خود_ احساس عدم امنيت، تنهایی و محروم بودن از لذت‌های زندگی می‌کنند. انسان اگر خود را وقف جامعه انسانی كند می‌تواند به زندگی هر چند كوتاه خود معنی ببخشد.

به نظر من منشا همه بدی‌ها، هرج و مرج موجود در سيستم اقتصادی جامعه سرمايه‌داری امروز است. ما در مقابل خود یک جامعه توليدی را نظاره‌گريم كه اعضای آن به طور سيری ناپذيری در تلاش محروم كردن يكديگر از ثمره كار جمعی _نه از طريق زور بل‌كه از طريق قوانين جاری_ هستند. به اين ترتيب مهم است كه دريابيم كه ابزار توليد مورد نياز برای توليد كالاهای مصرفی و هم‌چنين كالاهای مازاد در مالكيت خصوصی افراد قرار دارند.

در بحث جاری، من «كارگران» را كسانی می‌نامم كه در مالكيت ابزار توليد شریک نيستند _هر چند كه اين تعريف با مفهوم مرسوم معادل نيست_. مالک ابزار توليد در موقعيتی است كه می‌تواند نيروی كار كارگر را بخرد. كارگر با به‌ كارگيری ابزار توليد، كالاهای جديد توليد می‌كند كه در مالكيت سرمايه‌دار قرار می‌گيرد. نكته اصلی رابطه بين ارزش واقعی كالايی است كه كارگر توليد می‌كند و ارزش واقعی مزدی كه دريافت می‌كند. مزد دريافتی كارگر نه با ارزش واقعی كالايی كه توليد می‌كند بل‌كه با حداقل نياز وی برای ادامه زندگی و ميزان نيروی كار در جستجوی كار تعيين می‌شود. مهم این‌ست كه بدانيم كه حتی در تئوری هم مزد دريافتی كارگر با ارزش كالای توليد شده تعیین نمی‌شود.

به علت رقابت بين سرمايه‌داران، پيشرفت تكنولوژی و افزايش روزافزون اردوی نيروی كار در جهت توليد انبوه با هزينه بسيار كمتر، سرمايه خصوصی در اختيار تعداد محدودی قرار می‌گيرد. در نتيجه‌ی پيشرفت تكنولوژی چنان اليگارشیِ سرمايه خصوصی ايجاد می‌شود كه قدرت فوق‌العاده آن حتی توسط دمكراتيک‌ترين جامعه هم قابل كنترل نيست. و اين یک حقيقت محض است؛ چون‌که اعضای نهادهای قانون‌گذاری توسط احزاب سياسی‌ای انتخاب می‌شوند كه به نوبه خود عمدتا توسط سرمايه‌داران خصوصی حمايت مالی می‌شوند و تحت تاثير قرار می‌گيرند. اين امر باعث می‌شود كه انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان از هم فاصله بگيرند. در نتيجه نمايندگان مردم در حقيقت از منافع اقشار محروم جامعه به طور موثر دفاع نمی‌كنند. علاوه بر اين در شرايط كنونی مالكان ابزار توليد مستقيم و يا غير مستقيم منابع اصلی اطلاعات (مطبوعات، راديو، آموزش) را در كنترل دارند. بنا بر اين برای یک شهروند بسيار مشكل و در حقيقت در بيشتر موارد كاملا غير ممكن می‌شود كه از حقوق سياسی خود آگاهانه بهره بگيرد.

بنا بر اين سيستم اقصادی مبتنی بر مالكيت خصوصی سرمايه با دو ويژگی مشخص می‌شود:

اول ابزار توليد (سرمايه) در مالكيت سرمايه‌دار است.

دوم قرارداد كار بين كارگر و سرمايه‌دار آزادانه بسته می‌شود.

مسلما هيچ جامعه‌ی سرمايه‌داری‌ای به طور ناب وجود ندارد. بايد در نظر داشت كه كارگران طی مبارزات طولانی و پی‌گير سياسی خود موفق شده‌اند نوعی از «قرارداد كار آزاد» را برای اقشار معينی از خود تضمين كنند. اما در مجموع سيستم اقتصادی امروز تفاوت چندانی با سرمايه‌داری خالص ندارد.

امر توليد به هدف سوداندوزی انجام می‌گيرد نه به هدف تامين نيازهای جامعه. هيچ تضمينی وجود ندارد كه همه كسانی كه قادرند و مايل‌اند كار كنند بتوانند شاغل شوند؛ تقريبا هميشه یک «لشكر عظيم بيكار» وجود دارد. كارگر هميشه در بيم از دست دادن شغل خود به سر می‌برد. از آن‌جایی كه كارگران بيكار و كارگران با دستمزد پايين نمی‌توانند یک بازار سودآوری را برای كالاهای توليدی ايجاد كنند، توليد كالاهای مصرفی محدود می‌شود و پيامد آن فشار بيشتر بر دوش اقشار كم درآمد جامعه است. پيشرفت تكنولوژيکی غالبا به جای آسان‌تر كردن شرايط كار برای همه باعث بيكاری روزافزون می‌شود. انگيزه سوداندوزی و رقابت بين سرمايه‌داران، عامل بی ثباتی در انباشت و كاربرد سرمايه می‌باشد كه خود جامعه را به سوی ركود شديد سوق می‌دهد. رقابت لگام گسيخته باعث به هدر رفتن نيروی كار و فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد كه قبلا به آن اشاره شد می‌شود.

فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد را، من مخرب‌ترين دستاورد سيستم سرمايه‌داری می‌دانم. كليت سيستم آموزشی ما از اين سيمای زشت سرمايه‌داری رنج می‌برد. به دانش آموز نوعی اخلاق رقابتی اغراق‌آميز القا می‌شود تا دانش اكتسابی خود را تنها برای موفقيت فردی خود در آينده مورد ستايش قرار دهد.

من متقاعد شده‌ام كه برای از بین بردن اين سيمای زشت سرمايه‌داری تنها یک راه وجود دارد و آن استقرار اقتصاد سوسياليستی همراه با یک سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی می‌باشد. در چنين سيستم اقتصادی‌ای ابزار توليد در مالكيت جامعه است و به شيوه برنامه‌ريزی شده به كار گرفته می‌شود. سيستم اقتصاد برنامه‌ای، توليد را بر اساس نياز جامعه تنظيم می‌كند، كار را بين همه كسانی كه توانایی كار كردن را دارند تقسيم می‌كند و معيشت همه مردان، زنان و كودكان را تضمين می‌كند. آموزش فردی علاوه بر اين كه شكوفایی استعدادهای ذاتی را تشويق می‌كند، تلاش می‌كند تا به جای تكريم و ستايش قدرت و موفقيت فردی، احساس مسووليت نسبت به ديگر هم‌نوعان در جامعه را ايجاد كند.

اما بايد به ياد داشته باشيم كه اقتصاد برنامه‌ای هنوز به معنی سوسياليسم نيست. اقتصاد برنامه‌ای به خودی خود می‌تواند با استثمار كامل افراد همراه باشد. دستيابی به سوسياليسم مستلزم حل مسايل بغرنج سياسی ـ اقتصادی می‌باشد؛ چگونه ممكن است در سيستم متمركز اقتصادی ـ سياسی از رشد بوروكراسی و عواقب مخرب آن جلوگيری كرد؟ چگونه می‌توان حقوق فردی را پاس داشت و دمكراسی را در مقابل بوروكراسی بيمه كرد؟

شفافيت بخشيدن به اهداف و مشكلات سوسياليسم در دوران گذار حايز اهميت بسيار بالايی‌ست. در شرايطی كه بحث آزاد در مورد معظلات جامعه بشری به تابويی تبديل شده است من فكر می‌كنم شروع كار اين مجله می‌تواند خدمت قابل ملاحظه‌ای به افكار عمومی باشد.

آلبرت اینشتين
می ۱۹۴۹

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s