برفی سنگین تمام شهر خفته را به رنگ لباس عروس، سفید کرده بود. ولی از شادی و نشاط خبری نبود. نکبت، ترس و خفقان بر گستره خانه بزرگ ما خیمه زده بود.
ھیچ صدای اعتراضی نبود. روحیهی بی اعتمادی در فضا موج میزد. چاپلوسی و ریا به بقا و دوام استبداد یاری میرساند. زندگی یکنواخت و تکراری مردم، بی حرکت و خاموش زير سلطه فقر و سرکوب جریان داشت. اين سیمای جامعه ما در سالهای دهه چهل بود. شرايطی که سرکوبگریهای ديکتاتوری شاه و شکست مبارزات پیشین رکود و خمود را بر جامعه حاکم کرده بود.
در چنین شرایطی بود که رفقای «آرمان خلق» تلاش خود را آغاز کردند، آموختند، خروشیدند و جان بر سر آرمانشان که رهایی «خلق» در بند بود نهادند.