به مناسبت زادروز زنده یاد علی اشرف درویشیان نویسندهی مردمی که در زندگیاش یار و همراه تودههای کارگر و زحمتکش جامعه بود؛ نویسندهای که همواره بر سلطه بود و نامشان به نیکی در یاد مردم ما میماند …
۳ شهریور ۱۳۲۰
۴ آبان ۱۳۹۶
یادش گرامی باد!
پسرک تیغهی چاقو را در ساقهی بلند نِی نشاند و روی دسته فشار آورد. چاقو هنوز در جانِ نی بود که برقی بر تیغه لغزید و بازتاباش در چشم پسرک نشست. رعد غرید. ناگهان رگباری تند بر نیزار پاشیده شد و صورت صاف برکه را پر آبله کرد. باد در نیزار میتاخت و صدای خشک نیها به هر سو میپیچید.
از غرش رعد، غوطهخورَکها بهسوی نیزار پریدند. کوچکترین آنها در آب غوطه خورد و دیگر روی برکه پیدا نشد. باران، سرد بود و جانِ برکه را سوراخسوراخ میکرد. مه پایین میآمد و فضا از مه و رگبار، تیره و آشفته میشد.
پسرک نیها را به تکههای کوچکتر برید. ته یکی از نیها را روی چشم راست گذاشت و از سوراخاش به آن سوی برکه نگاه کرد. در دایرهی مهآلود نی، ماشینهایی را در آن سوی نیزار دید. سهتا جیپ خاکیرنگ، آنجا ایستاده بودند و افرادی با بارانیهای سیاه، پیاده میشدند. کلاههای گَل و گشادِ بارانیها، سرشان را پوشانده بود و رگبار و مه نمیگذاشت چهرهشان دیده شود. پسرک با دلهره اما به سبکی تکهای ابر به جلو خزید و با چشمانی حیران از لابهلای تودههای نی مشغول تماشا شد.