موهای بلند و پریشانش را در باد شانه میزنند … عطر گیسوانش فضا را پر کرده است. قرار بوده که امروز شادترین روز زندگیاش باشد و زنان روستا کِلزنان لباس سپید عروسی را بر تنش کنند و برایش آرزوی خوشبختی کنند، اما همه میدانند که چه سرنوشت شوم و دردآوری در انتظار دخترک بیچاره است. او عروس خون میشود تا به جنگ مرگبار دو قبیله اعلان آتش بس کند. کسی اما از او نمیپرسد که دلش به این وصلت رضاست یا نه؟ کسی نمیخواهد به چشمان پر از اندوهش نگاه کند، عروسیست، اما انگار در همان روز عزای دخترک بیچاره تازه بالغ شدهشان را به سوگ نشستهاند. او قرار است یک عمر در خانه مردی از قبیله مقتول مُردگی کند. با این ازدواج حکم اعدام تدریجی دخترک توسط مردان قبیلهاش، امضا شده … قرار است مادر شود؛ اما اسیر … قرار است کارگر بی مزد و منت قبيلهای شود که خونبهای فرزند تازه کشته شدهشان، زنیست که از امروز تا آخر عمرش باید گوش به فرمان مردم قبیله باشد. …
این سرنوشت دخترکان بسیاری در برخی از مناطق ایران است. رسم ارتجاعی و شومی به نام «خونبس» و یا «فصلیه» در بین اعراب.
به خواندن ادامه دهید