سعید ماسوری زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج در طی نامه ای برای نجات جان دو همبندی خود زانیار و لقمان مرادی میگوید: «همه استخوانهای مرا قطعه قطعه و خرد کنید ولی دست از این جگر گوشههای ما بردارید.»*
سعید ماسوری که این دو زندانی را برادر کوچک خود میداند میگوید: «خدایا خود میدانی که سالها خودم در همین وضعیت در مقابل چوبه دار و در نزدیکی مرگ در سلول انفرادی در سکوتی هولناک به انتظار نشسته بودم به گواه و شهادت خودت ذرهای نگران نبودم٬ ولی اکنون بعد از ۱٣ سال در زندان که دیگر نه رمقی برایم باقی مانده و نه توانی٬ صدای فرو ریختن قلبم را با هر صدای باز شدن درب بند بسان ناقوس بزرگ مرگ میشنوم٬ که این بار نه بسراغ خودم که بسراغ زانیار و لقمان٬ جوانان معصومی که به اندازه برادران کوچکتر و بچههای خودم دوستشان دارم٬ آمدهاند.»
متن کامل این نامه را در زیر میخوانید: به خواندن ادامه دهید