سعی کردند ما را دفن کنند،
غافل از این که ما بذر بودیم …! ارنستو چه گوارا
پدربزرگ عزیزم (سهراب خان اسدیان فِیلی) به تاریخ پیوست!
چند روزی از بزرگداشت این مرد بزرگ میگذرد؛ نوشتههای بسیاری درباره زندگینامه او و برادران عزیزش (توکل و نوراله) و فرزند دلاور او (سیامک) منتشر شده است. پس من در این مورد سخن را کوتاه میکنم.
اقوام، دوستان و آشنایان، هر کدام از منظر خود در مورد پدر بزرگم سخن گفتهاند. همه این عزیزان سعی کردهاند که شخصیت او و زندگی پر فراز و نشیبش را به خوبی توصیف کنند اما گاهی بعضی از خصوصیات هر انسانی فقط و فقط درون قلب خانواده او شکوفا میشود و شاید دیگران کمتر بتوانند این خصلتها را لمس، حس و بیان کنند. پدر بزرگ مهربانم نیز از این قصه مستثنا نیست.
بابا اسدی در راس خانواده ما یک قلب تپنده بود … قلبی که مویرگهای آن را همسرش (داآ)، فرزندان، نوهها، عروسها و دامادها تشکیل میدادند. او همیشه سعی میکرد بنیاد خانواده را محکم نگهدارد و همواره به اعضای خانواده امنیت و آرامش میداد.
به خواندن ادامه دهید