باز هم ماه بهمن شد. ماه خون؛ ماهی که هم خاطراتی خوش را در ذهن متبلور میکند، هم تلخ. خاطرات خوش آن پیروزی مبارزات تودههای تحت ستم در رژیم پهلوی و به زیر کشیدن آن است و خاطرات تلخ آن، چنان است که گاها به نظر بخشی از مردم بر دیگری پرده میافکند. ناگفته نماند که این دو رقیب تلخ و شیرین میتواند برای کسانی برعکس باشد؛ البته با شرایطی متفاوت.
تلخی برای آن دسته از انقلابیونی رقم خورد که علیرغم مبارزات پیروزمندانهشان به چشم خود دیدند که دستاوردهای انقلاب را چگونه به یغما بردند و هر آنکس را که به اعتراض میایستاد را «نستوه و استوار»* بر زمین میافکندند؛ و بازماندگان را تا به امروز «خونابه از چشم روان است.»*
امسال ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ درست چهل سال است که پدرم رفیق محمد حسن بهادری طولابی (کسری) گام در آن راه بی بازگشت نهاد. راهی که بسیاری در همان زمان نیز بر آن باور بودند که در آن شرایط سرکوب و اعدام نباید فعالین سیاسی و مبارز علیه حکومت جانی و شمشیر از رو بستهی جمهوری اسلامی با پای خود قدم در آن میگذاشتند و خود به پیشواز سیاهچالهای رژیم میرفتند.
ناگفته نماند که راه پدرم (رفیق کسری) و رفقای مبارزش راهی انقلابی و آزادیخواهانه بود و به خاطر تقابلی انقلابی با مزدوران ضد انقلابی رژیم هر آن ممکن بود او و رفقایش در نبردی نابرابر در امر مبارزه جان خود را از دست داده و یا به چنگال مزدوران ارتجاع گرفتار میشدند؛ و چه بسا امروز در کنارمان میبودند. ولی نه به اینگونه …
از مراسم چهلم رفیق دلاور، مبارز و انقلابی خلقهای ایران چریک فدایی سیامک اسدیان (اسکندر) سخن میگویم. رفیقی که برای انجام یک عملیات برنامهریزی شده به همراه چند تن از رفقای تشکیلاتی خود در سازمان چریکهای فدایی خلق – اقلیت به منطقه آمل میرود و در آنجا با مزدوران رژیم مرتجع جمهوری اسلامی به درگیری مسلحانه پرداخته و جان شیرین خود را در راه آرمانهای آزادیخواهانه و برابری طلبانهاش از چنگال دژخیمان خلق از دست میدهد.
رژیم ابتدا با فریبکاری هرچه تمامتر پیکر بی جان ولی پر صلابت رفیق اسکندر رهبر نظامی سازمان را پس از چند روز در تاریخ ۲۲ مهرماه ۱۳۶۰ به خانواده تحویل میدهد. اما طبق گفتهها رژیم که بیتابانه منتظر چنین روزی بوده است با خوشحالی تمام و با هدفِ نشان دادن اقتدار و قدرت خود به مردم و همینطور بی فایده نشان دادن مبارزات تودهها ابتدا نمایش قدرت خود را با چرخاندن پیکر رفقا در منطقه به اجرا در میآورد و کینهی ضد انقلابی خود را علیه چریکهای فدایی خلق به ویژه رفیق اسکندر به اعتراف مینشیند.
این خود هشداریست به خلقها و نیروهای انقلابی؛ هشدار به مبارزین فعال در عرصهی پیکار با رژیم جهل و جنایتی که در حال استحکام بخشیدن به سلطهی به دست آوردهاش توسط امپریالیسم است؛ هشداری که اغراق نخواهد بود اگر بگوییم از همان فروردینماه ۱۳۵۸ با حمله به کردستان و قتل عام خلق کُرد و یا به خاک و خون کشیدن تودههای مبارز گنبد و ترکمنصحرا در فروردینماه و اسفندماه ۱۳۵۸ و ترور رهبران خلق ترکمن شروع شد و با کشتار خلق قهرمان عرب در خوزستان در خردادماه ۱۳۵۸ و در نهایت سرکوب خونین صیادان زحمتکش و حقطلب بندر انزلی به هنگام اعتراض مسالمتآمیزشان در مهرماه ۱۳۵۸ رقم خورد؛ ناقوس این هشدار با نمونههای بیشمار از ماهها قبل، از همان ابتدای سال ۱۳۶۰ و ربودن رفیق سعید سلطانپور در تاریخ ۲۷ فروردینماه ۱۳۶۰ در مراسم عروسیاش و قرار دادن پیکر شکنجه شدهی این تازه داماد و شاعر انقلابی مقابل جوخهی تیرباران در سحرگاه ۳۱ خردادماه ۱۳۶۰ به صدا درآمده بود؛ از همان زمانی که تضادهای درونحکومتی سبب برکناری بنی صدر گشت و رژیم وارد فاز جدیدی از سرکوب شد. از زمان تعرض سراسری جمهوری اسلامی به مردم و به نیروهای مخالف، بساط سرکوبی عریان در جای جای میهن ما گسترده شد و پس از آن رنگ و بوی خون همهجا را فرا گرفت به طوریکه «با نظر افکندن از پشت شیشهها به خیابان، خون بر سنگفرش هویدا بود.»*
دیگر رخدادهای پس از سیام خردادماه شصت به بعد هر کدام وزنهای برای سنگینتر شدن کفهی تروازوی هشدار به فعالین سیاسی بود. وقایعی مانند انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی به تاریخ هفتم تیرماه ۱۳۶۰ و همینطور اعدام مادر انقلابی رفیق روحانگیز دهقانی خواهر رفقای انقلابی و مبارز بهروز دهقانی و اشرف دهقانی در هشتم تیرماه ۱۳۶۰ و همچنین شمار اعدامهایی که در فاصلهی ۳۰ خردادماه ۱۳۶۰ تا ۲۱ آبانماه ۱۳۶۰ _روزی که قرار بود مراسم چهلم رفیق اسکندر برگزار شود_ رخ داده است چیزی بالغ بر دوهزار تن میباشد. (۱)
حال اگر درگیری مسلحانه خودِ رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) را نیز به این وقایع اضافه کنیم یعنی اینکه سازمانها و احزاب سیاسیای که علیه این حکومت جانی فعالیت میکردهاند میبایست به اعضا و هواداران خود اعلام میکردند که زین پس برای رعایت مسائل امنیتی باید دو چشم هم در پشت سر خود داشته باشند. در واقع منظور هشدارِ رعایت کردن موارد مخفیکاری و مسائل امنیتی در آن شرایط پلیسیست که تجربههای بسیاری را در دههی پنجاه از این اصل طلایی به جا مانده است.
همانطور که در بالا اشاره کردم رژیم ابتدا فریبکارانه پیکر رفیق اسکندر را به خانواده تحویل میدهد و آنها هم پس از بهجا آوردن مراسم تشییع، رفیق را در محل زادگاهش (روستای گُرزکُل) در بخش چغلوندی از توابع خرم آباد دفن میکنند.
خانواده ابتدا سعی میکند که خبر کشته شدن رفیق اسکندر به جایی درز پیدا نکند تا هنگام انتقال پیکر او به خرم آباد مشکلی از جانب رژیم پیش نیاید ولی پس از دفن رفیق خبر دهان به دهان میپیچید و از فردای آن روز خویشان و آشنایان و رفقایش برای ادای احترام به بازماندگان و گرامیداشت یاد رفیق اسکندر در منزل پدری او گرد میآیند. متعاقبا مراسم سوم و هفتم نیز برگزار میشود ولی علیرغم اینکه مزدوران رژیم حضوری محسوس و نامحسوس در میان جمعیت شرکت کننده داشته و از دور و نزدیک سعی میکردهاند که کنترل همه چیز را در دست خود داشته باشند هیچ مشکلی از جانب آنان برای خانواده و شرکت کنندگان در مراسم به وجود نمیآید.
روزها و هفتهها به تلخی از پی هم میگذرند تا به چهلمین روز شهادت رفیق قهرمان و مبارز خلق لر رفیقی چون کوههای لرستان استوار و پر صلابت نزدیک شوند.
خانواده طبق آیین و سنتهای مرسوم قرار است که در روز پنجشنبه ۲۱ آبانماه ۱۳۶۰ برای جگرگوشه خود مراسم چهلم بگیرد. با توجه به تغییر شرایط و بگیر و ببندهایی که از طرف رژیم حاکم بوده است بسیاری از بزرگان فامیل قصد منصرف کردن خانواده برای برگزار کردن مراسم را داشتهاند. استدلال آنها جلوگیری از یورش مزدوران رژیم و دستگیری حاضرین در مراسم بوده است.
برای پرداختن به این موضوع و زیر ذرهبین بردن آن باید به پدیدهها منصفانه و منطقی بپردازیم. هر خانوادهای که عزیزی را از دست میدهد بر اساس فرهنگ و رسومی که جاریست برای عزیز از دست رفته مراسم عزاداری بر پا میکند؛ این یک حق طبیعی است.
واقعیت این است که با توجه به تغییر شرایط و رخدادهایی که در بالا به طور مختصر درباره آن روزها بدان اشاره شد باید تاکید کنم که هر سازمان، حزب، ارگان و تشکیلاتی که فعالیت سیاسی علیه حاکمیتی میکند باید قادر باشد که اوضاع و احوال سیاسی و رخدادهای آن را با اتکا به واقعیات و به درستی تجزیه و تحلیل کند. به ویژه که یک سازمانی مدعی کمونیسم باشد و خود مسلح به آموزههای مارکسیسم-لنینیسم بوده؛ یعنی ماتریالیسم دیالکتیک را میشناسد و قادر است در شرایطی مشخص، تحلیل مشخص خود را ارایه دهد.
بدیهیست که این وظیفهی مبرم در درجهی اول بر گردن «مرکزیت» هر سازمانیست.
تحلیل ابتدایی از حاکمیت برای برگزار کردن مراسم چلهم بدینگونه است که هرچند رفیق اسکندر در درگیری مسلحانه با عوامل رژیم به شهادت رسیده است ولی آنها پیکر او را علیرغم اشراف به وابستگی سازمانی او و موضع سازمانی که در آن نقش رهبری نظامی را بر عهده داشته است بدون هیچ مشکلی به خانواده تحویل میدهند. کاری که مرسوم نبود.
مراسم تشییع، سوم و هفتم او به خوبی برگزار میشود و کسی از جانب حکومت ایجاد دردسر نمیکند؛ پس احتمالا برای برگزاری مراسم چهلم هم مشکلی پیش نمیآید و جای هیچ نگرانی نیست.
اما اینها همه سرابی بیش نیست؛ اتاق فکر رژیمی که توسط امپریالیستها در کنفرانس گوادلوپ انتخاب شده بود تا جایگزین رژیم منفور پهلوی شود کار خود را بلد است و به واقع دستان رژیم شاه و ساواک جنایتکارش را از پشت بسته است و به تمام تجربیات ضد انقلابی آنها مسلح است. آنها با این حربه مجالی به نیروهای سیاسی و مخالف نظام میدهند تا در موقعیتی مناسب آن اتفاقی که نباید بیفتد را به سود منافع ضد انقلابی خود رقم بزنند و به بهترین وجه ممکن هم موفق شدند.
بر اساس شنیدهها تشکیلات اقلیت شاخهی لرستان طی جلساتی درونی به این نتیجه میرسد که همگی در یادبود رفیق اسکندر یار دیرین رفیق هوشنگ اعظمی پزشک کمونیست، مبارز و انقلابی خلقهای ایران و خلق همیشه قهرمان لرستان گرد هم بیایند و آن مراسم را هرچه با شکوهتر برگزار کنند.
یکی از رفقا قصد تنظیم فراخوانی برای شرکت وسیع تودهها در این مراسم را دارد که با مخالفت خانوادهی رفیق اسکندر روبهرو میشود.
ولی با توجه به فرهنگ حاکم بر زندگی مردم لرستان خبر برگزاری مراسم چهلم رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) به سرعت دهان به دهان پخش میشود؛ و بسیاری از دوستداران رفیق اسکندر و هواداران سازمان از نقاط مختلف برای شرکت در یادبود رفیقشان به محل برگزاری مراسم میروند.
اما نکتهای را که نباید فراموش کرد این است که تمامی اعضا و هواداران سازمان با چراغ سبز سازمان متبوع خود یعنی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران _که در آن زمان به اقلیت معروف بود ولی از پسوند اقلیت استفاده نمیکرد حتی در نشریه کار_ برای شرکت در مراسم به زادگاه رفیق اسکندر میروند؛ و برای اعضا و هوادارانی که نشریهی کار را میخوانند و در آن هیچ واکنشی از شرکت کردن در مراسم و یا عدم حضور در یادبود رفیق نمیبینند این به منزلهی آنست که در تحلیلهای سازمان مشکلی برای حضور در مراسم وجود ندارد و به زعم مرکزیت هم رژیم به مانند مراسمهای قبلی دردسری درست نخواهد کرد.
مگر میشود سازمانی که هدفش ادامهی مبارزه با ربایندگان انقلاب تودهای سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ است و قصد بازپسگیری دستآوردهای انقلاب و ادامهی آن را در سر دارد به راحتی آب خوردن نیروهای خود را در چنگال پاسداران بیندازد؟ و …
به همین سبب است که میتوان نتیجه گرفت که مرکزیت سازمان در آن مقطع به جای واکنشی صریح در این مورد و هشدار علیه شرکت نیروهای تشکیلاتیاش در این مراسم تنها به برخوردی لیبرال مآبانه بسنده کرده است.
در این بین اما بر اساس شنیدهها تشکیلات اقلیت در شهر بروجرد جلسهای بین رفقای خود برگزار میکند و شرایط را مورد ارزیابی قرار میدهند که آیا در مراسم چهلم رفیق شرکت کنند یا نه؟ برآورد آن میشود که علیرغم نبود هیچگونه مشکلی در مراسمهای قبلی یادبود رفیق اسکندر و فراخوان غیر رسمی رفقای دیگر اقلیت-شاخهی لرستان برای حضور در مراسم چهلم و با توجه به عدم واکنش رسمی از جانب مرکزیت سازمان در این مورد، به خاطر حساس بودن شرایط و سیاست سرکوبگرانه و خونین علنی رژیم در آن برهه، شرکت کردن در مراسم چهلم رفیق اسکندر به صلاح رفقا نیست و در نتیجه رفقای اقلیت در بروجرد در یادبود رفیق شرکت نمیکنند؛ اگر هم کسی از اعضا و یا هواداران سازمان از بروجرد به مراسم رفتهاند به خاطر مناسبات خویشاوندی بوده است.
در نهایت همهی عوامل برگزاری مراسم برنامهریزیهای لازم را انجام میدهند و خود را برای روز مراسم آماده میکنند. روز پنجشنبه ۲۱ آبانماه ۱۳۶۰ قرار است مراسم چهلم رفیق اسکندر برگزار شود. مزدوران رژیم پس از رصد کردن تمام وقایعی که از زمان تحویل دادن پیکر بی جان و خونین رفیق اسکندر به خانواده و برگزاری مراسمهای مختلف و رسوم عزاداری، خود را برای یورشی بزرگ و جنایتی دیگر در سطحی وسیع آماده میکنند. سپیدهدم روز ۲۱ آبانماه مزدوران رژیم ننگین جمهوری اسلامی به زادگاه رفیق اسکندر هجوم آورده و تمام منطقه را محاصره میکنند به نحوی که اجازهی خروج حتی پرندهای را هم از آن محدوده نمیدهند. آنها سپس خانهی پدری رفیق اسکندر را محاصره میکنند و به داخل خانه یورش میبرند.
رفیق توکل اسدیان با صدای ترمز ماشین از خواب میپرد و با دیدن پاسدارها بر روی دیوار متوجه میشود که در محاصره قرار دارند. شبیخون مزدوران رژیم منجر به دستگیری رفیق توکل و رفیق نوراله و چند تن دیگر از اعضای خانواده میشود. همسر رفیق توکل، مادر و خواهران رفیق اسکندر قهرمانانه جلوی پاسداران میایستند ولی در نهایت ماموران افراد دستگیر شده را با خود میبرند.
در این حین پدر و یکی از خواهران رفیق اسکندر میتوانند خود را در موقعیتی قرار دهند تا سوار بر ماشین شوند و خبر یورش عوامل رژیم را به بیرون انتقال دهند و از حضور دیگران در مراسم جلوگیری کنند اما در بین راه توسط عمال مزدور رژیم که منطقه را پوشش داده بودند دستگیر شده و علیه پدر رفیق برخوردهایی بسیار شنیع انجام میدهند.
ماموریت این جنایتپیشهگان به اینجا ختم نمیشود و آنها عزمشان را جزم کردهاند که سرکوبی وسیع را رقم بزنند. پاسداران با کنترل منطقه ساعتها منتظر میمانند تا شرکت کنندگان در مراسم کم کم به منطقه وارد شوند.
بالاخره لحظهی موعود برای دشمنان آزادی و برابری فرا میرسد و اقوام و آشنایان، یاران و دوستداران رفیق و مردم آن دیار برای ادای احترام به خانواده و به پاس بزرگداشت یاد و خاطرهی رفیق اسکندر خود را در فواصل مختلف به روستای زادگاه رفیق میرسانند اما میزبانی جز پاسداران سیاهی و مزدوران جنایتکار رژیم انتظار آنها را نمیکشند. از همان بدو ورود به منطقهای که از حدود ساعت ۴ یا ۵ صبح توسط پاسداران محاصره شده و تحت کنترل قرار دارد اکثریت حاضرین در مراسم در تله میافتند، دستگیر و به شکنجهگاههای رژیم فرستاده میشوند.
تعداد دستگیر شدگان قابل شمارش نیست؛ ماموران هر کسی را که وارد منطقه میشود دستگیر میکنند. بر اساس شنیدهها همه مردان ۱۲ سال به بالا را با خود میبرند یا به قولی هر آنکس که «سبیل» درآورده بود را دستگیر میکنند.
میتوان درک کرد که خانوادهی رفیق در آن اوضاع و احوال چه بر سرشان گذشته است. از نیمههای شب خواب را از آنها گرفته و با یورش به خانه همهی مردان را دستگیر میکنند؛ اجازهی خروج به هیچ کس را نمیدهند تا مبادا دیگران مطلع شوند و برنامهریزی مزدوران بههم بخورد. خانوادهی رفیق از طرفی عزادار هستند و در این بین به خانهشان که قرار است پذیرای مهمانانی باشد حمله کرده و دیگر عزیزان را نیز دستگیر و با خود بردهاند و از طرفی دیگر نگران افرادی هستند که قرار است به مراسم چهلمین روز شهادت جگرگوشهشان بیایند. چه سرنوشتی در انتظار آنهاست؟ و هزاران فکر و خیال دیگر …
به جرات میتوان گفت به قدمت چهل سالی که از این رویداد ناگوار میگذرد، نه تنها از جانب خانوادههای دستگیر شدگان و به ویژه آنهایی که عزیزانشان را از دست دادهاند بلکه از جانب هر آنکس که این واقعه را شنیده است این پرسش مطرح میشود که «چرا این مراسم برگزار شد؟ و یا اینکه چرا اعضا و هواداران سازمان و فعالین سیاسی مبارز با رژیم برای شرکت در این مراسم در آنجا حاضر شدند؟»
همانطور که در بالا هم اشاره کردم به باور من که خود از آسیب دیدگان آن واقعه تلخ هستم و پدرم _رفیق محمد حسن بهادری طولابی (کسری)_ در آنجا دستگیر میشود و پس از ۲ ماه و ۲۳ روز شکنجههای طاقتفرسا دیگر به خانه باز نمیگردد ولی این حق طبیعی هر خانوادهای از جمله خانوادهی رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) است که مراسم یادبود عزیز از دست رفتهاش را برگزار کند؛ کما اینکه امروز هم خانوادههای جانباختگان جنبشهای سالهای دور و نزدیک در مناسبتهای مختلف اقدام به برگزاری مراسمهای یادبود برای عزیزانشان میکنند. ولی واقعیت این است که هر کسی بر اساس موقعیت سیاسی که دارد و شرایط حاکم باید تصمیم درست را برای شرکت در چنین رویدادهایی بگیرد.
اما قضیهی حضور در مراسم چهلم رفیق اسکندر با توجه به نکاتی که به اختصار به آنها پرداخته شد قدری متفاوت با دیگر مراسمهای یادبود است. در آن روزگار موج سرکوب و وحشت که مزدوران رژیم در اجرای اوامر خمینی و عمالش برای سرکوب و قتل عام کمونیستها _که از دستورها و شروط امپریالیسم برای در مسند قدرت نشاندن خمینی و برپایی جمهوری اسلامی بود_ به راه انداخته بودند مستلزم آن بود که هر سازمان و تشکیلاتی به ویژه سازمان فدایی چهار چشمی مراقبت اوضاع باشد.
مرکزیت سازمان چریکهای فدایی خلق ایران – اقلیتِ آن زمان که بسیاری از اعضا و رهبری آن، تجربیات دهه پنجاه را به یدک میکشیدند نشان دادند که نه تنها هنوز به آن پختگی سیاسی و درک و تحلیل شرایط حاکم بر مبنای اصول مارکسیسم-لنینیسم نرسیده بودند بلکه اپورتونیسم هم توانسته بود در کالبد رهبری آن سازمان رسوخ کند.
اپورتونیسمی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ موجب شد که مبارزات انقلابی اعضای آن سازمان پر افتخار (سچفخا) که در دههی پنجاه با دلاوریها و رشادتهای بی همتای خود ضربههایی بس مهلک به ستون رژیم پهلوی وارد کردند و تودههای انقلابی پس از قیام بهمنماه ۱۳۵۷ در ثنای آنها یکپارچه شعار «فدایی فدایی تو افتخار مایی!» را سر داده و در اعتراض به سیاستهای رژیم تازه به قدرت رسیدهی خمینی، شعار «ایران را سراسر سیاهکل میکنیم!»شان لرزه بر پیکر ارتجاع انداخته بود به چنان وضعی دچار شود که باند خائنی که در رهبری آن نشسته بود آن سازمان پر افتخار را به پابوس ارتجاع برد و به جای نیل به سوی سوسیالیسم هدفش «شکوفایی جمهوری اسلامی به رهبری خط امام» شد.
رهبری سازمانی هم که به اقلیت معروف شده بود و در خردادماه ۱۳۵۹ از آن سازمان اصلی انشعاب کرده بودند، به مدت یکسال و سه ماه در کنار اعضای خائنی که در اکثریت آن سازمان اصلی عضوگیری ویژه شده بودند حضور داشته و مسئول سیاستهای راستروانه و رفرمیستی آن بودند. در این مدت همانطور که اشاره شد در سال ۱۳۵۸ آن وقایع خونین رخ داد و در سال ۱۳۵۹ در اواخر فروردینماه انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها و پاکسازی معلمها، ترورهای زیادی علیه کمونیستها و مبارزین نیز به وقوع پیوسته بود.
نوشتن اعلامیهای هم که برای سلامتی خمینی مرتجع و جنایتکار با امضای «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» به تاریخ پنجم بهمنماه ۱۳۵۸ منتشر شد اوج وقاحت و دریوزگی رهبری مرکزیت سازمانی بود که داعیهی کمونیسم داشتند و در دهه پنجاه خونها نثار راهشان کرده بودند. ولی به رغم همه اینها برخی از رهبران منشعبین اقلیت با وجود انشعاب دیر هنگام خود با آن همه وقایع خونین در اولین سال قدرتگیری خمینی و عمال جنایتکارش، در کنگرهی آذرماه ۱۳۶۰ در سخنانی از «انشعاب زودرس» خود از اکثریت سخن گفته و نشان دادند که با وجود جدایی فیزیکی هنوز دل و فکرشان پیش رفقای سابقشان است.
اگر به شرایط حاکم در روزگاری که قرار بر برگزاری مراسم چهلم رفیق اسکندر میباشد برگردیم به جز تاریخ مختصری که در متن به آنها اشاره شد نکتهای بسیار مهم در رابطه با واقعیت وجودی خانوادهی اسدیان در لرستان و نیز شخصیتهای مبارز و انقلابیِ درون این خانواده میباشد که برای مزدوران رژیم در منطقه شناخته شده بوده است.
یکی از مواردی که باید در تحلیلهای رهبران سازمان برای حضور فعالین و هواداران اقلیت و دیگر سازمانها در مراسم چهلم مورد واکاوی قرار میگرفت شیوهی کشته شدن معلم مبارز و انقلابی رفیق انشااله اسدیان بود. رفیق انشااله آموزگاری مبارز بود که «صمد وار» به تودههای تحت ستم خدمت میکرد و آرمانهای انقلابیاش برای مزدوران شناخته شده بود توسط پاسداران جهل و جنایت اسلامی ربوده میشود و پس از بیهوش شدن بر اثر ضرب و شتم فراوان و به گمان از بین رفتن او، با صحنهسازی یک تصادف او را بر ماشین خودش سوار کرده و به درهای در مسیر راه محل کارش در روستاهای چغلوندی پرتاب میکنند. رفیق انشااله توسط روستاییان و شاگردان و همکارانش به بیمارستان برده میشود ولی متاسفانه او به کما می رود. پس از حدود یکماه و نیم این معلم فداکار که مورد احترام همگان بوده و از یک شخصیت بسیار مردمی در میان تودهها برخوردار بود از کما بیرون می آید ولی بر اثر ضربههای جانیان رژیم همواره دچار سرگیجههای شدید و فراموشی میشود و در نهایت در تاریخ چهاردهم فروردینماه ۱۳۶۰ در حال رانندگی دچار سرگیجه شده و منجر به تصادف او میشود و سرانجام پس از چهار روز و در تاریخ هجدهم فروردینماه جانش را در راهی که به آن اعتقاد داشته و همانا آزادی و برابری بوده است از دست میدهد.
این واقعه نشان از آن دارد که پاسداران رژیم به خوبی از مسائل دور و بر خود آگاه بوده و در راه رسیدن به «آرمانهای امام» استراتژی و تاکتیکهای مشخص خود را به پیش میبردهاند؛ و تحویل دادن پیکر بی جان و خونین رفیق اسکندر به خانواده یکی از آن تاکتیکهای جنایتکارانهشان برای پیشبرد اهداف کثیف خود بوده است.
هدف از اشاره به چگونگی کشته شدن رفیق انشااله جدا از رخدادهای خونین دیگری که شرح آنها به اختصار داده شد به سبب اشتباه بزرگ و تاریخی تشکیلات اقلیت در لرستان برای اعلام غیر رسمی و درون تشکیلاتی خودشان جهت شرکت در مراسم چهلم رفیق اسکندر میباشد. تشکیلاتی که به واسطهی تحویل پیکر رفیق اسکندر و برگزاری مراسم سوم و هفتم رفیق در روستای محل زادگاهش آن هم بدون هیچ مزاحمتی از جانب پاسداران جانی رژیم، تحلیلی به دور از واقعیتهای آن ایام کرده است. به روایتی گفته میشود که عدم مخالفت رهبری اقلیت در مرکزیت سازمان با این تصمیم تشکیلات لرستان برای حضور اعضا و فعالین و هواداران سازمان خود و دیگر سازمانهای مخالف با رژیم در آن سطح، جدا از با شکوه برگزار کردن مراسمی برای یادبود رفیق اسکندر، با این چشمانداز یعنی برای نشان دادن قدرت تودهای خود و به رخ کشیدن توان مبارزاتی سازمان اتفاق افتاده است.
مورد دیگری از شنیدههایم که بسیار مهم و اساسیست آن است که گفته میشود به احتمال قوی (تاکید میکنم که از صحت این مطلب صد در صد مطمئن نیستم) رژیم پیکر دو رفیق دیگری که همراه رفیق اسکندر در درگیری با پاسداران بودهاند یعنی رفیق مسعود بریری و رفیق علیرضا صفری را به خانوادههای آنها تحویل نداده است. رفیق بریری در همان درگیری به شهادت میرسد ولی رفیق صفری دستگیر شده و پس از چند روز شکنجه و بی نصیب گذاشتن مزدوران از اطلاعات سازمانی، در تاریخ بیستم مهرماه ۱۳۶۰ با تنی زخمی و شکنجه شده به جوخهی اعدام سپرده میشود.
اگر این نکته واقعیت داشته باشد دیگر حرفی باقی نمیماند که رژیم با تحویل دادن پیکر رفیق اسکندر به خانوادهی او چه هدف شومی را در سر پرورانده است؛ و رفقای تشکیلاتی لرستان و از آن بدتر کمیتهی مرکزی سازمان چه اشتباه بزرگی را در تحلیلهای خود داشتهاند.
نکتهی اصلی این نوشته و بحث نویسندهی این سطور بر سر چرایی برگزاری مراسم نیست بلکه نکته بر سر چرایی تصمیم تشکیلات اقلیت شاخهی لرستان برای حضور در مراسم و عدم مخالفت مرکزیت سازمان با این موضوع به منظور تجمع و علنی کردن نیروهای تشکیلات به رغم وجود شرایط خونین سرکوب است.
اگر مرکزیت سازمان و رهبری آن توان تحلیل مشخص از شرایط مشخص را داشت میبایست تمام قد در مقابل این تصمیم یا به قولی فراخوان غیر رسمی تشکیلات لرستان میایستاد و در صورت اصرار رفقای شاخهی لرستان با دستوری تشکیلاتی به رفقای فعال خود در لرستان و دیگر مناطق و در نهایت امر و در صورت نیاز با درج اطلاعیهای مبنی بر مساعد نبودن اوضاع و شرایط لازم برای حضور در مراسم یادبود رفیق اسکندر، خطر دستگیری و اعدام را به سمع و نظر تودهها و خلقهای مبارز و انقلابی میرساند.
ولی با عدم توانایی تحلیل درست و یا به خاطر وجود همان اپورتونیسم مورد بحث در خط فکری رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران – اقلیت در آن برههی زمانی، تصمیم حضور رفقا در مراسم اجرایی شد و در روز پنجشنبه ۲۱ آبانماه ۱۳۶۰ خیل هواداران و فعالین سیاسی و مردم عادی خلق قهرمان و همیشه مبارز لر برای شرکت در مراسم چهلم چریک دلاور و یار و یاور تودهها رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) گام در منطقهای محاصره شده توسط مزدوران شبپرست و جنایتکار رژیم نهادند و بی آنکه مراسمی برگزار شود از همان نیمههای راه، مسیرشان توسط پاسداران به سوی سیاهچالهای رژیم تغییر داده شد.
صدها تن دستگیر شدند و پس از شکنجههای فراوان، دهها تن به جوخههای اعدام سپرده شدند. یاد تمامی جانسپردگان این رویداد خونین گرامی باد!
اینک پاسداران نظام جهل و جنایت با برنامهریزی برای یک سرکوب خونین به هدف خود رسیده بودند؛ صدها فعال سیاسی و بسیاری دیگر را که هیچگونه تعلق سازمانی نداشتند دستگیر کردند و به زیر بازجویی برده و شکنجه کردند.
اما تا به امروز که چهل سال از این سرکوب خونین میگذرد رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران – اقلیت در آن مقطع مشخص که به زعم من اصلیترین مسبب حضور فعالین سازمان اقلیت و دیگر سازمانها در مراسم چهلم رفیق اسکندر میباشند هیچگونه عکس العملی نسبت به این واقعهی تلخ نداشته و از کوچکترین صداقت انقلابی در نقد از خود و سازمانی که در راس آن قرار داشتهاند برخوردار نبودهاند. تنها برخی از آنها به توجیهاتی فردی آن هم در حد گفتوشنودی غیر رسمی و محاورهای برای به اصطلاح «از سر خود باز کردن» پرسشهای مطرح شده در این رابطه، در جمعهایی اشاره کردهاند که «اکثریت رهبران مرکزیت سازمان مخالف برگزاری و یا حضور فعالین سازمان در این مراسم بودهاند» که این خود عذری بدتر از گناه است.
مگر میشود اکثریت رهبران سازمان اقلیت مخالف برگزاری یا حضور رفقایشان در این مراسم باشند آنگاه لیبرال مآبانه شانه بالا بیندازند و بگویند هر کسی که صلاح میداند شرکت کند؟ و آن را یک تشخیص و یا تصمیم فردی قلمداد کند؟ هر چند که اینگونه نبوده و با اطلاع از تصمیم تشکیلات اقلیت شاخهی لرستان برای حضور نیروهای سازمان در مراسم و واقعیت حضور فعالینی از چندین شهر دیگر میتوان از نیت «سازمان» آگاه شد.
مگر میشود اکثریت رهبران سازمان اقلیت مخالف باشند ولی رفقای رده بالای تشکیلاتی آنها که با مرکزیت سازمان به طور مستقیم در ارتباط بودهاند یعنی رفقا توکل اسدیان عموی رفیق اسکندر و زهرا بهکیش (اشرف) همسر مبارز و انقلابی رفیق اسکندر با توجه به شناخت کامل حکومت از آنها، با حضورشان در مراسم به راحتی موافقت شده باشد؛ آنهم با وجود اینکه میدانیم در هر تشکیلاتی، سانترالیسم دمکراتیک به چه معناست و دستور تشکیلاتی یعنی چه!؟
در نتیجه آن دسته از رهبران وقت اقلیت به جای چنین توجیهاتی بهتر بود و هست که دلایل واقعی ارایه کرده و به نقد از خود و سازمان متبوع خود بپردازند.
در اینجا خاطرنشان کنم که رفیق زهرا بهکیش (اشرف) همسر رفیق اسکندر در مراسم چهلم دستگیر نشدند؛ چراکه بر اساس صحبتهای حاضرین در آنجا گویی پاسداران دستوری برای دستگیر کردن زنان حاضر در این مراسم را نداشتهاند. البته ناگفته نماند که در همان زمان که پاسداران برای دستگیری رفقا به منزل پدر رفیق اسکندر یورش میبرند مادر شجاع و دلاور رفیق اسکندر ابتدا با درایت و خونسردی هرچه تمامتر یک گُلوَنی (روسری یا سر بند مخصوص زنان لک و لر که در فارسی گُلبندی تلفظ میشود.) را به سر رفیق اشرف میبندد تا مزدوران رژیم با دیدن او به عنوان شخصی غیر بومی به او شک نکنند.
در پایان گرامی میدارم یاد و خاطره رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) و تمامی رفقای انقلابی و مبارزی که در راه رسیدن به آزادی و برابری جان خود را فدای آرمانهای سوسیالیستی برای رهایی خلقهای تحت ستم ولی مبارز و قهرمان ایران کردند. رفقایی که در این راه مبارزات دلاورانهای با سلطنت تحت سلطهی پهلوی و ارتجاع وابستهی جمهوری اسلامی داشتهاند و پرچم جنبش کمونیستی ایران را به اهتزاز درآورده و تا پای جان برای برافراشته ماندن آن از خود مایه گذاشتند.
همینطور یاد و خاطرهی رفقایی همچون: پدرم محمدحسن بهادری طولابی (کسری)، توکل اسدیان، نوراله اسدیان، حمیدرضا نصیری، عبدالرضا نصیری، حکمت کردستانی، جواد شریفی، محمدحسن آزادی، حشمت شهبازی، امید ویسکرمی، بهمن ویسکرمی، حمید بهرامی، اسحاق دهقانی، محمدرضا طاهری خرمآبادی، شمس الدین علیکرمیان، پرویز علیکرمیان، علی محمد اکبری، امیرعلی امیری، اصغر حسینی چگنی، شاهپور باقری و همه عزیزانی که نامشان در اینجا از قلم افتاده و از اقصی نقاط کشور در در روز ۲۱ آبانماه ۱۳۶۰ با حضور خود در مراسم چهلم چریک فدایی خلق و فرمانده نظامی سازمان (چریکهای فدایی خلق ایران – اقلیت) رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) شناسایی و دستگیر شده و سرانجام به جوخه اعدام سپرده شدند را گرامی داشته و راهشان پر رهرو باد!
امروز و پس از گذشت چهل سال از این رخداد تلخ و خونین که خانوادههای بسیاری را داغدار کرد و «بازماندگان را هنوز از چشم خونابه روان است»؛* من و ما هر ساله در سالگرد شهادت این جانهای شیفته به دست دشمنان برابری و رهایی خلقها بیشتر بر این باور ثابت قدم میشویم که «نه میبخشیم و نه فراموش می کنیم!» و تا زمانی که جنایتکاران رژیم در دادگاههایی خلقی به سزای جنایاتشان نرسند از پای نخواهیم نشست و همانا این مهم تنها با انقلابی اجتماعی به رهبری طبقه کارگر است که به وقوع خواهد پیوست.
با ایمان به پیروزی راهمان!
صمد بهادری طولابی
۱۴ بهمنماه ۱۴۰۰
پینوشت:
(۱) طبق آمار رسمی و به روایت نشریه کار ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران شماره ۱۳۰ و ۱۳۶ ص ۱۹ و ۱۶ تعداد اعدامیها در تیرماه ۱۵۰ تن، در مردادماه ۳۰۰ تن، در شهریورماه بیش از ۶۰۰ تن و در مهرماه ۷۰۰ تن اعلام شده است که اگر کشتههای درگیریهای خیابانی را هم به آنها اضافه کنیم چیزی بالغ بر دوهزار تن کشته و اعدامی حاصل سرکوب خونین رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در طی این چند ماه میباشد.
* قسمتهایی از اشعار شاعر آزادی و آزادگی زنده یاد احمد شاملو
بازنشر این روی پیشکام سیاسی // Pisgham Politik .
لایکلایک
بازنشر این روی شب نامه .
لایکلایک
من با این تحلیل کاملا موافق هستم که این دام. رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی بوده و عدم درایت و بینش حاکم بر رهبری آنوقت سازمان اقلیت چریک های فدائی خلق است.
من همکار شهید انشاءالله اسدی بودم (معاون او در دبیرستان چقلوندی)و بعد از ترور او(بهمان صورت که ذکر شده) کار آموزگاری را ترک و تمام وقت وارد تشکیلات مجاهدین شدم و از طرفی با نورالله در زمان شاه هم بند بودم و از اواخر ۱۳۵۹ زندگی نیمه مخفی داشتم و قبل از ۳۹ خرداد از طرف سازمان در خانه تیمی بودم در مهر ماه اتفاقی نورالله را دیدم که گفت رفیق سیامک شهید شده و برای تحویل گرفتن جنازه به شمال میروند، اوج تظاهرات خیابانی مسلحانه مجاهدین بود که روزانه ۲۰۰-۳۰۰ دستگیری و شهادت داشت. یاد همه آنها و دوستان فدایی از جمله شهدای این رویداد گرامی باد. نمیدانستم واقعه به این گستردگی در چقلوندی اتفاق افتاده سالها پیش وقتی یکی ار دوستان واقعه را شرح داد از یک طرف بسیار در سوگ این عزیزان ناراحت غمگین شدم و از طرفی بسیار شگفت زده شدم که چطور ممکن است یک تشکیلات مارکسیستی که تجربه شاه را پشت سر دارد چنین ساده با این رویداد برخورد کند و این فاجعه اتفاق بیفتد. هنوز هم این قابل فهم نیست!!
درود بر همه آنها.
صادق
لایکلایک
بازتاب: واکاوی یک رویداد! (درباره مراسم چهلم رفیق سیامک اسدیان پس از چهل سال): صمد بهادری طولابی/پریسکه | اشتراک eshtrak