به یاد چریک فدایی، رفیق تورج اشتری

چریک فدایی خلق رفیق شهید تورج اشتری در سال ۱۳۲۸ در روستای قلمستان واقع در لرستان در یک خانواده خرده مالک به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی خود را در این روستا به پایان رساند و آن‌گاه برای ادامه تحصیل به شهر بروجرد رفت. رفیق تورج تحصیلات دبیرستانی خود را در این شهر که از جو سیاسی بالایی برخوردار بود به پایان رسانید، آن‌گاه در کنکور دانشگاه تهران شرکت و در رشته اقتصاد این دانشگاه قبول شد. به این ترتیب وارد دانشگاه شد و یک‌سال در این رشته ادامه تحصیل داد اما چون به رشته‌های فنی بیشتر علاقه‌مند بود در سال بعد با شرکت مجدد در امتحان کنکور دانشگاه در رشته مهندسی برق دانشکده پلی تکنیک تهران پذیرفته و وارد این دانشکده شد.

رفیق تورج از همان دوران جوانی سرشار از عشقی عمیق به مردم و به خصوص مردم محروم روستایی بود و همین عشق فراوان او به توده‌ها سبب می‌شد که هرگاه بین خانواده او و افراد روستایی در زمینه روابط بین مالک و رعیت اختلافاتی بروز می‌کرد، او حق را به جانب روستاییان داده و به خانواده خود از این جهت شدیدا اعتراض می‌نمود. دیدن فقر و فلاکت مردم روستا رفیق تورج را به کنجکاوی در رابطه با شناخت علل این بدبختی‌ها وا می‌داشت. در دوران دبیرستان او به تدریج با آشنایی با همکلاسی‌های آگاه‌تر و مطالعه کتاب‌های محدود اجتماعی که به سختی در آن زمان به دست می‌آمد آگاهی خود را با روحیه عشق به مردم ارتقا بخشیده بود.

به خواندن ادامه دهید

بابا اسدی، محکم به سان سپیدکوه و سبز هم‌چون گرین!

سعی کردند ما را دفن کنند،
غافل از این که ما بذر بودیم …!
ارنستو چه گوارا

پدربزرگ عزیزم (سهراب خان اسدیان فِیلی) به تاریخ پیوست!

چند روزی از بزرگ‌داشت این مرد بزرگ می‌گذرد؛ نوشته‌های بسیاری درباره زندگی‌نامه او و برادران عزیزش (توکل و نوراله) و فرزند دلاور او (سیامک) منتشر شده است. پس من در این مورد سخن را کوتاه می‌کنم.

اقوام، دوستان و آشنایان، هر کدام از منظر خود ‌در مورد پدر بزرگم سخن گفته‌اند. همه این عزیزان سعی کرده‌اند که شخصیت او و زندگی پر فراز و نشیبش را به خوبی توصیف کنند اما گاهی بعضی از خصوصیات هر انسانی فقط و فقط درون قلب خانواده او شکوفا می‌شود و شاید دیگران کمتر بتوانند این خصلت‌ها را لمس، حس و بیان کنند. پدر بزرگ مهربانم نیز از این قصه مستثنا نیست.

بابا اسدی در راس خانواده ما یک قلب تپنده بود … قلبی که مویرگ‌های آن را همسرش (داآ)، فرزندان، نوه‌ها، عروس‌ها و دامادها تشکیل می‌دادند. او همیشه سعی می‌کرد بنیاد خانواده را محکم نگهدارد و همواره به اعضای خانواده امنیت و آرامش می‌داد.

به خواندن ادامه دهید

پدر اسدیان، پدر رفیق دلاور سیامک اسدیان درگذشت!

ما وارثان دردهای بی‌شماریم
ما گریه‌های چشم‌های انتظاریم!

سهراب اسدیان فِیلی پدر زنده یاد سیامک اسدیان در سن نود و چهار سالگی درگذشت.

پدر اسدیان که در سال ۱۳۰۸ در لرستان (روستای گُرزکُل از توابع شهر خرم آباد) به دنیا آمده بود شخصیتی بسیار محکم داشت؛ مهربان بود و دل‌سوز. مورد اعتماد بود و از احترام و جایگاه خاصی در میان مردم برخوردار بود.

پدر اسدیان در دوران دیکتاتوری پهلوی (پدر و پسر) رنج‌ها و ناملایمتی‌های بسیاری را از سر گذرانده و عزیزان بسیاری را از او و خانواده گرفته بودند؛ بارها به ساواک برده شده بود و تحت فشار روحی و روانی و شکنجه قرار گرفت تا اطلاعاتی از فرزند برومندش سیامک که در سن هفده سالگی به همراه دکتر هوشنگ اعظمی برای مبارزه با دیکتاتوری شاه مخفی شده بودند را به آنها بگوید اما این پدر شجاع و استوار حاضر نشد حتی کوچک‌ترین اطلاعاتی را به مزدوران ساواک بدهد‌.

به خواندن ادامه دهید

به خاطره‌ی سرخ دو برادر مبارز و دلاور خلق لر!

رفقا پرویز و شمس‌الدین علی‌کرمیان، مبارزین چپ، فرزندان محمدولی و خانم کوچک در روستای کِی میرزاوند چگنی از توابع خرم آباد هستند.
رفیق پرویز متولد ۱۳۳۷ بود و برادر کوچک‌ترش رفیق شمس‌الدین در سال ۱۳۴۲ چشم به جهان گشود.
پدرشان کشاورز بود و پس از سال‌ها سختی و مشقت و در حالی که هم‌چنان داغ‌دار دو فرزند دلاورش بود در سال ۱۳۸۳ دیده از جهان فرو بست.

این رفقا به همراه دیگر هم‌تباران‌شان از جمله رفقا محمدحسن آزادی، شاهپور باقری، اصغر حسینی، حمید بهرامی، ملک‌احمد امیری، حشمت شهبازی، امیدعلی اکبری، امیدعلی ویس‌کرمی، اسحاق ملکی و … در مراحل مختلف کشاورزی در زمان شخم زدن و یا جمع‌آوری محصول به صورت دسته‌جمعی به کمک دیگر کشاورزان می‌رفتند و بنا به اعتقادات مبارزاتی خود به آنها کمک می‌کردند.

به خواندن ادامه دهید

به یاد رفیق محمدحسن آزادی چگنی

رفیق محمد حسن آزادی چگنی فرزند زنده یاد روح‌اله در سال ۱۳۴۱ در منطقه چگنی واقع در خرم آباد به دنیا آمد.

رفیق آزادی از زمره‌ی فرزندان دلاور و صادق خلق لر بود؛ او در زندگی کوتاه خویش حامی محرومان بود و ظلم و ستم را برنمی‌تابید. از این رو پس از انقلاب ۵۷ و نابودی سلطنت و روی کار آمدن خمینی توسط امپریالیست‌ها (قدرت‌های جهانی که در کنفرانس گوادلوپ، حکم به رهبری خمینی دادند.) رفیق محمدحسن آزادی مانند هزاران هزار جوان مبارز دیگر به هواداری از سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران روی آورد که با توجه به هفت سال مبارزه‌ی بی امان با رژیم شاه هر آزادی‌خواهی را شیفته‌ی خود می‌کرد.

به خواندن ادامه دهید

به یاد رفقای چریک فدایی خلق (اقلیت) شاخه‌ی لرستان

رفقایی که اکثرا از منطقه‌ی چگنی خرم آباد بودند. رفقایی که ظلم را تاب نیاوردند و در مصاف با ضد خلق جان خود را در راه آزادی و برابری برای همه‌ی خلق‌های تحت ستم فدا کردند.

پس از آن‌که در خردادماه سال ۵۹، نظرات ضد انقلابی هرچه بیشتر در سازمان پرافتخار فدایی رسوخ کرد و به پابوس ارتجاع کشانده شد، این سازمان به دفاع از «خط امام» برای «شکوفایی جمهوری اسلامی» پرداخت و موجب انشعابی بزرگ در سازمان فدایی شد.

به خواندن ادامه دهید

آیا انقلاب پیشارو در ایران یک انقلاب «زنانه» است؟

در یک نظر سنجی از مخاطبان پریسکه در مورد این پرسش، قریب به ۸۵ درصد از پاسخ دهندگان، پاسخ منفی (انقلاب پیشارو در ایران زنانه نیست.) و ۱۵ درصد پاسخ مثبت (انقلاب زنانه است.) دادند.

این نظر سنجی به صورت ناشناس انجام شده و حیطه آن هم به هیچ وجه وسیع نبوده است اما نتیجه این حرکت در حد و اندازه خودش نشان می‌دهد که تبلیغات مدیای اصلی در تحمیل شعارها و به ویژه قلب واقعیت آن‌چه که در جنبش انقلابی داخل می‌گذرد را نمی‌توان به کل جامعه تعمیم داد. به ویژه آن‌که اگر شبیه این نظر سنجی به صورت دمکراتیک و ناشناس در کانال‌های عمومی و در سطح گسترده انجام شده بود به نظر نویسنده این سطور حتما حقایق بیشتری در مورد پرسش بالا و تبلیغات مسلط به دست می‌داد.

اما خارج از بزرگی و کوچکی این نظر‌سنجی، آن‌هم در یک صفحه با مخاطبین محدود، این پرسش برای من فرصتی ایجاد کرد تا در رابطه با این موضوع مهم نکاتی را با خوانندگان و افکار عمومی  که این روزها بدون شک مسایل جاری جنبش را با حساسیت تعقیب می‌کنند در میان بگذارم.

کارل مارکس به عنوان یکی از بزرگ‌ترین اندیشمندان منتقد جامعه‌ی نابرابر سرمایه‌داری می‌گوید: آزادی زن معیار سنجش آزادی جامعه است!
همچنین در جریان انقلاب روسیه که برای اولین‌بار و جلوتر از بسیاری از کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری حق رای برای زنان و برابری آنان در بسیاری از زمینه‌ها را به رسمیت شناخت، لنین در باب شرکت زنان در انقلاب  تاکید می‌کند: بدون زنان به عنوان نيمی از افراد جامعه، انقلاب امکان‌پذیر نیست، هم‌چنان که بدون پيروزی انقلابِ طبقه کارگر، آزادی و رهایی زنان از قيد رنج و ستم ناممکن می‌باشد
.

به خواندن ادامه دهید

فراخوان تظاهرات برای حمایت از مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی مردم ایران

هم‌میهنان آزادی‌خواه و مبارز!

ما ایرانیان خارج از کشور در شرایط کنونی کمترین وظیفه‌ی مبارزاتی را که می‌توانیم انجام دهیم، پشتیبانی از مبارزات جوانان و مردم داخل کشور است. پس در این شرایط حساس همه ما «ایرانیان آزادی‌خواه» وظیفه داریم که فریاد هم‌وطنان داخل را به گوش جهانیان برسانیم و خواهان حمایت و همبستگی آنها با مردم به‌پاخاسته کشورمان باشیم.

به خواندن ادامه دهید

گزارشی از تظاهرات در حمایت از مبارزات مردم – نروژ

روز شنبه ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۲ برابر با دوم مهرماه ۱۴۰۱ تظاهراتی اعتراضی علیه سیاست‌های سرکوب‌گرانه‌ی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در پی اقدام به قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی توسط مزدوران گشت ارشاد که در میان مردم به «گشت کشتار» معروف است، در شهر استاوانگر واقع در جنوب غربی نروژ برگزار شد.

در این تجمع اعتراضی صدها تن از ایرانیان آزادی‌خواه از همه قومیت‌ها و ملیت‌ها متحدانه در کنار هم علیه دشمن مشترک خود یعنی رژیم جمهوری اسلامی در Byparken  پارکی در مرکز شهر گرد آمدند و علیه کلیت رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی شعار می‌دادند. برخی از این شعارها به شرح زیر بودند:

تجمع اعتراضی علیه رژیم جمهوری اسلامی در استاوانگر – نروژ
به خواندن ادامه دهید

داستان کوتاه «دُرُشتی» اثر زنده یاد علی‌اشرف درویشیان

به مناسبت زادروز زنده یاد علی اشرف درویشیان نویسنده‌ی مردمی که در زندگی‌اش یار و همراه توده‌های کارگر و زحمت‌کش جامعه بود؛ نویسنده‌ای که همواره بر سلطه بود و نام‌شان به نیکی در یاد مردم ما می‌ماند …
۳ شهریور ۱۳۲۰
۴ آبان ۱۳۹۶
یادش گرامی باد!

پسرک تیغه‌ی چاقو را در ساقه‌ی بلند نِی نشاند و روی دسته فشار آورد. چاقو هنوز در جانِ نی بود که برقی بر تیغه لغزید و بازتاب‌اش در چشم پسرک نشست. رعد غرید. ناگهان رگباری تند بر نی‌زار پاشیده شد و صورت صاف برکه را پر‌ آبله کرد. باد در نی‌زار می‌تاخت و صدای خشک نی‌ها به هر سو می‌پیچید.

از غرش رعد، غوطه‌خورَک‌ها به‌سوی نی‌زار پریدند. کوچک‌ترین آنها در آب غوطه خورد و دیگر روی برکه پیدا نشد. باران، سرد بود و جانِ برکه را سوراخ‌سوراخ می‌کرد. مه پایین می‌آمد و فضا از مه و رگبار، تیره و آشفته می‌شد.
پسرک نی‌ها را به تکه‌های کوچک‌تر برید. ته یکی از نی‌ها را روی چشم راست گذاشت و از سوراخ‌اش به آن‌‌‌ سوی برکه نگاه کرد. در دایره‌ی مه‌آلود نی، ماشین‌هایی را در آن سوی نی‌زار دید. سه‌تا جیپ خاکی‌رنگ، آن‌جا ایستاده بودند و افرادی با بارانی‌های سیاه، پیاده می‌شدند. کلاه‌های گَل و گشادِ بارانی‌ها، سرشان را پوشانده بود و رگبار و مه نمی‌گذاشت چهره‌شان دیده شود. پسرک با دلهره اما به سبکی تکه‌ای ابر به جلو خزید و با چشمانی حیران از لابه‌لای توده‌های نی مشغول تماشا شد.

به خواندن ادامه دهید