این مقاله در سال ۱۳۸۵ نوشته شده است!
ارنستو چِه گِوارا میگوید «علیرغم آن که ممکن است این حرف مسخره به نظر بیاید، اجازه دهید بگویم که یک انقلابی واقعی با احساسات عشق است که هدایت میشود.» آری، قدرت محرکه کمونیستها عشق به آزادی، عشق به رهایی تودههای مردم از دستهای خونآلود سرمایهداری جهانی و عشق به انسانیت است. آنها نه با وعدهی داشتن جایگاه مخصوص در بهشت است که جان خود را بر کف گرفته و به جنگ دشمنان خلق میروند بلکه با آگاهی بر این واقعیت که آزادی بشریت از یوغ سرمایهداری به رهبری و پیشگامی آنها و به دست پر قدرت و پر توان تودههای عظیم کارگران و زحمتكشان تحقق میپذیرد است که سرنگونی سرمایهداری جهانی و حامیان بومیاش را سازماندهی میکنند.
در این نوشته، فرض بر آن گرفته شده است که کسی پیدا نمیشود که از کارنامه سیاه ۲۸ سالهی رژیم جمهوری اسلامی، از اعدام انقلابیون، از حبس و شکنجههای قرون وسطایی، از سنگسار کردن زنان و کشتار مردم، از سرکوب مبارزات دانشجویی، از به رگبار بستن تظاهرات کارگران، از چوب حراج زدن به کارخانهها و بانکها تحت عنوان خصوصیسازی، از دزدیهای کلان مالی و بانکی، از استفادههای نامشروع از درآمدهای حاصله از فروش نفت، از ورشکستگی عمومی اقتصاد کشور، از ازدیاد بیکاران و فقرا و حاشیهنشینها، از فروش دختران جوان در بازارهای جنسی در جزایر و بنادر عربی، از ایجاد شرایط «تنفروشی» برای زنان، از اشاعه اعتیاد به مواد مخدر در میان جوانان، از ترویج جهل و خرافات، غیره و غیره چیزی نداند؛ در نتیجه کوشش این نوشته، جواب به این سئوال است که بعد از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی که حقانیت ندارد (و بعد از برقراری حکومت کارگران و زحمتکشان، حکومتی که نه مانند انقلابات مخملی و رنگارنگ سالهای اخیر که در بعضی از کشورها اتفاق افتاد _و نه از زدوبندهای به اصطلاح «سیاسیون» حرفهای_ تحت لوای رفراندوم، بلکه از پروسه یک مبارزه مسلحانه و طولانی توسط طبقه کارگر و سایر اقشار زحمتکش جامعه _همچون دانشجویان، معلمان، پرستاران، نویسندگان روشنفکر_ و دیگر اقشار ترقیخواه به قدرت میرسد)، با جنایتکاران رژیم جمهوری اسلامی چه باید کرد؟
بعضی صحبت از بخشش جنایتکاران رژیم جمهوری اسلامی تحت شعارهایی مانند «خشونت، خشونت به بار میآورد!» و یا «میبخشیم ولی فراموش نمیکنیم!» و یا چیزهایی از این قبیل از حالا برای فردای انقلاب تعیین تکلیف میکنند. به بعضیها هم که علیرغم این که خود یا در دوره رژیم کثیف پهلوی و یا در دوره همین رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی شکنجه دیده و زندانی شدهاند و مخالف هرگونه «اعدامی» هستند، باید گفت که اصطلاح «خشونت، خشونت به بار میآورد!» به عنوان یک اصل درست است اگرچه میتوان گفت که برعکس آن به عنوان یک اصل درست نیست، یعنی با محبت هم نمیشود خشونت را به محبت تبدیل کرد یا «محبت، لزوما محبت به بار نمیآورد!». این است که باید دید ما در کجا ایستادهایم و در چه مرحلهای از جامعه هستیم و چرا «اعدام»؟
در ایران، وقوع کودتای ننگین ۲۸ مرداد و خیانتهای حزب خائن توده و شکست جبهه ملی باعث شروع سالها یاس و ناامیدی شد. زمستان سرد سیاسیای که آن سالها کشورمان را فرا گرفت منجر به «سرها در گریبان فرو رفتن»ها گردید؛ تا اینکه حماسه سیاهکل توسط چریکهای فدایی خلق ایران در نوزدهم بهمن ۱۳۴۹ اتفاق افتاد و پیشتازان طبقه کارگر و دیگر اقشار زحمتکش با عملیات مسلحانه از یک طرف خدشهپذیری سلطه دشمن و از طرف دیگر نوع مبارزه برای سرنگونیاش توسط تودههای مردم را به آنها نشان دادند. اعدامهای انقلابی که هر یک طبقه و قشر خاصی را مورد خطاب قرار میداد، همگی به نفی ادعای «جزیره ثبات و آرامش» رژیم شاه و شکستن جو خفقان و هرچه سیاسی شدن جامعه منجر شد.
اعدام انقلابی تیمسار «ضیا فرسیو» رئیس اداره دادرسی ارتش، در دلهای سرد روشنفکران جرقهی امید زد. اعدام انقلابی سروان «نیکطبع» بازجو و شکنجهگر معروف ساواک، روحیه و مقاومت زندانیان سیاسی را بالا برد. اعدام انقلابی سروان «نوروزی» افسر گارد دانشگاه که در اذیت و آزار دانشجویان دست داشت، دانشجویان را به مبارزه بیشتری دعوت کرد. اعدام انقلابی «عباس شهریاری-اسلامی» ساواکی کادر رهبری حزب خائن توده که به مرد «هزار چهره» مشهور شده و در لو دادن و دستگیری و شکنجه و اعدام مبارزان بسیاری شرکت کرده بود، افراد سیاسی بسیاری را به ادامه مبارزه امیدوار کرد. اعدام انقلابی سرمایهدار معروف «محمدصادق فاتح یزدی» صاحب کارخانجات «جهان» که از ثمره کار طولانی و طاقتفرسای کارگران و کودکان در مدت بسیار کوتاهی میلیونر شده بود و به درخواست او ارتش شاه به کارگران کارخانه «جهان چیت» که برای شکایت از ناچیزی دستمزدشان و شرایط نامساعد کار از کرج به تهران راهپیمایی میکردند، حمله کرده و با بستن کارگران بیگناه به مسلسل، بیشتر از بیست تن از آنان را با گلوله از پای درآورد نشان داد که سازمانی مخفی و انقلابی در جامعه وجود دارد که حامی کارگران، دانشجویان و روشنفکران است و از مبارزات به حق آنها پشتیبانی و دفاع میکند. البته در کنار سازمان چريکهای فدایی خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران هم با اعدام انقلابی سرتیپ «زندیپور» _رئیس کمیته مشترک ساواک و شهربانی_ و همچنین اعدامهای انقلابی شش مستشار آمریکایی، رابطه تنگاتنگ ارباب و نوکری امپریالیسم آمریکا و شاه را بر همگان آشکار کرد.
اعدامهای انقلابی دهه ۱۳۵۰ با تحلیل مشخص از شرایط مشخص، هر یک در خدمت به تبلیغ چگونگی و نوع مبارزه _مبارزه قهرآمیز و مسلحانه، هم در تاکتیک و کوتاهمدت و هم در استراتژی و درازمدت_ بودند که انتخاب و اجرا میشدند؛ در حالیکه این گونه اعدامها با انفجار بمبى كه در يک كيف دستى قرار داده شده بود و در هفتم تیر ۱۳۶۰ مقر دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى در تهران را ويران ساخت كه منجر به کشته شدن «بهشتی» و ۷۲ تن دیگر از سران رژیم جمهوری اسلامی شد و یا انفجار بمب در هشتم شهریور ۱۳۶۰ در دفتر نخستوزیری که در آن «رجایی» رئیس جمهور وقت و «باهنر» نخستوزیر او نابود شدند در محتوی اساسا با یکدیگر از زمین تا آسمان فرق دارند. در دوره سالهای ۵۰ در مبارزه با رژیم خائن پهلوی کسی با کشتن کسی توقع بر هم خوردن نظام و با حذف فیزیکی فرد یا افراد، نهایتا خیال کودتا و شکست دشمن را در سر نداشت.
در آن دوران اگر مجسمههای شاه در میدانهای شهرهای مختلف شبانه منفجر میشدند آن انفجارات سمبلیک بودند و کاملا بار سیاسی داشتند. در آنگونه عملیات، انقلابیون مطمئن میشدند که جان هیچ فرد بیگناهی به خطر نیفتد تا رژیم نتواند از پیام سیاسی آن عملیات بکاهد و از آن به نفع خود استفاده کند. آنگونه مبارزات انقلابی و قهرآمیز اساسا با ترور کوری که بنیادگران اسلامی این روزها مسببین آن هستند از زمین تا آسمان فرق دارند. این شیوهها همچون بمبگذاری در قطارهای مسافربری در یازدهم مارچ ۲۰۰۴ در شهر مادرید اسپانیا و هفتم جولای ۲۰۰۵ در شهر لندن انگلستان و یازدهم جولای ۲۰۰۶ در شهر مومبای (بمبئی سابق) در هندوستان، شیوههای بنیادگران اسلامی است که با کشتن مردم عادی و بیگناه به جای «بیانیه سیاسی» بودن، به «انتقامجویی» و «انتقام شخصی» تبدیل میشوند. این نوع بمبگذاریها اصولا محکوم هستند و عاملین آن جایگاهی در میان تودههای مردم جهان ندارند.
پس اعدام انقلابی مزدوران رژیم که توسط انقلابیون صورت میگیرد و برای در هم شکستن جو سکوت و خفقان و ایجاد شور و تحرک در جامعه و نشان دادن شیوه قهر انقلابی است، اساسا با اعدام انقلابیون که توسط رژیمهای ددمنش پهلوی و جمهوری اسلامی جهت سرکوب جنبش انجام گرفته و میگیرد در ماهیت با یکدیگر فرق دارند؛ اگر چه هر دو از لحاظ لغوی «اعدام» نام دارند.
فرض کنید یک گروه چریکی که در کوهستانهای کردستان زندگی و مبارزه میکنند در حین عملیاتی به دو نفر از پاسداران رژیم برخورد بکنند. فکر میکنید بعد از خلع سلاح کردن آنها آیا میشود که از آنها قول گرفت که بعد از بازگشت به شهر سکوت کرده و بر سر زندگی و به خانواده خود باز گردند؟ آیا چریکها میتوانند پاسداری و مزدوری آنها را با «محبت» جواب دهند و اجازه دهند که زنده بمانند به این امید که آنها هم با «محبت» جواب چریکها را بدهند؟ یا آن که با اعدام آن دو مزدور دشمن و از سر راه برداشتن آنها به مبارزه خود ادامه دهند؟ البته و صد البته چنین اعدامی توسط انقلابیون با اعدام دو نفر جوان به جرم پخش «شبنامه» که توسط رژیم سفاک جمهوری اسلامی صورت میگیرد در ماهیت اساسا با یکدیگر فرق دارند اگر چه هر دو هم از لحاظ لغوی «اعدام» نام دارند.
در مورد ددمنشی و سفاکی رژیم جمهوری اسلامی بر خلاف بحث نادرست عده معدودی که میگویند اگر چپ در دوران قیام به اعدام «هویدا»ها اعتراض میکرد، اعدامها و کشتار دهه شصت برای خودش پیش نمیآمد؛ آنها سبعیت و جنایات جمهوری اسلامی را عکس العمل و یا خواست این یا آن گروه از مزدوران حکومت دانسته و نه در ماهیت ضد خلقی چنین رژیمی میبینند! حال آنکه چنین رژیمی که از لحاظ اقتصادی تا گلوگاه به سرمایهداری جهانی وابسته است اصولا نمیتواند جز با ایجاد ترس و رعب، بدون سانسور، بدون حبس و شکنجه و اعدام حتی یک روز هم بر سر قدرت باقی بماند.
اتفاقا بحث مارکسیست-لنینیستها همان موقع و همین حالا اینست که چرا «هویدا»ها و دیگر سران رژیم دیکتاتوری شاه را در دادگاههای خلقی محاکمه و به طور علنی افشا نکردند و آنها را ضرب العجل معدوم ساختند؟
به جای آن برنامههای مسخره تلویزیونی چرا در آن زمان از جنایات آنها در مورد کشتار بهترین فرزندان خلق پرده بر نداشتند؟ چرا روابط آنها را با سرمایهداری جهانی در دزدیهای منابع طبیعی کشورمان برملا نکردند؟ تا امروز دیگر باقیماندههای دربار فاسد رژیم پهلوی با مشتی تیمسار مزدور آمریکایی و ارتشبدهای بازنشسته خائن جرات نکرده و خیال خام بازگشت به ایران و به قدرت رسیدن را در سرهای پوک خود نپرورانند!
پر واضح است که دستاندرکاران و پایهگذاران رژیم جمهوری اسلامی از ترس برملا شدن روابط خودشان با رژیم سابق و همچنین زدوبندهای خود با امپریالیستها در مورد حفظ ساختار جامعه و ارتش آن زمان بود که «هویدا» و تعدادی از سران دولتی و ساواکیهای شکنجهگر را به سرعت اعدام کردند تا آنگونه اطلاعات برای همیشه مخفی بمانند. دلیل مضحک و مسخره آنها هم این بود که در آن به اصطلاح «دادگاه» که قسمتهایی از آن را به صورت فیلم از تلویزیون پخش کردند، «هویدا» با خاراندن چشم و گوش خود به ساواکیهای فراری علامت میداده که او را از زندان نجات دهند!! تو گویی ساواکیهای مخفی شده منتظر ایما و اشاره «هویدا» بودند که آیا او را از چنگ دولت موقت بیرون بیاورند یا که نه!!
از صورت کبود شده «هویدا» هم پیدا بود که اراذل و اوباش حزب الهی او را کتک زده بودند. کار غیر انسانی و کثیفی که احتمالا برای بروز دادن مکان پول نقد، طلا و جواهراتی که آنها فکر میکردند او مخفی کرده است، بود تا هرچه زودتر قبل از کشته شدنش به دست آنها بیفتد.
به هر حال فکر نمیکنم که لازم به توضیح باشد که در باور مارکسیست-لنینیستها «شکنجه» از هر نوع آن، چه جسمی و چه روانی امری غیر انسانی و شدیدا محکوم است. اما محاکمه جنایتکاران حکومتی از مقوله دیگریست که بعد از پیروزی انقلاب از وظایف دادگاههای خلق به شمار میرود. رای دادگاههای خلق در رابطه با مجازات سران طراز اول رژیم پلید جمهوری اسلامی و شکنجهگران خونخوار آن را از حالا نمیشود تعیین کرد ولی آنچه را که میشود پیشبینی نمود یادگیری از کار و شیوههایی است که مبارزین ویتنام شمالی بعد از پیروزی انقلاب در مورد افسران ارتش ارتجاعی و وابسته به امپریالیسم آمریکای ویتنام جنوبی انجام دادند. این افسران پس از سالها کشتار بیرحمانه «ویت کنگ»ها، مبارزین و مردم عادی ویتنام شمالی، برای اولین بار در زندگیشان در زندانها با تولید کالا و کار مفید آشنا گشتند.
آیا میتوان گفت که در کشوری که در آن انقلاب تازه صورت پذیرفته است و از درون از طرف باقیماندههای ارتجاع داخلی و از بیرون از طرف حامیان و وابستگان آنان مورد حمله شدید قرار میگیرد باید با عناصر مزدور از در «مباحثه» و «مناظره» درآمد؟ آیا میشود که با ابراز «محبت»، آنها را از اجرای نقشههای پلید خود منصرف ساخت؟
واضح است که ساختمان سوسیالیسم در هر جامعهای تا رسیدن به یک جامعه بی طبقه از مراحل بسیاری خواهد گذشت که در آن اول نیاز به اعدام سران جنایتکار رژیم و بعد نیاز به زندان، کمتر و کمتر خواهد شد. مشکل نیست که پیشبینی کرد که در جامعهای که انسانها آموزش سوسیالیستی و انساندوستی میبینند، در جامعهای که تاثیر منفی مسئله انباشت سرمایه و استثمار انسان از انسان از ذهن آنها به تدریج حل میشود، در جامعهای که ثروتها و منابع طبیعی آن جامعه به طور عادلانه بین همه تقسیم میگردد، اگر همه تامین مالی و جانی داشته باشند که بتوانند از زیباییهای طبیعت به طور یکسان لذت ببرند، مسلما «خوی حیوانی»ای حتی در شرورترین فرد جامعه باقی نخواهد ماند که مرتکب جرمی بر خلاف منافع جامعه شود که نیازی به زندان و یا مجازات او باشد. پس اگر اعدام محکوم است باید بگوییم که اعدام قاچاقچیان و دزدان محکوم است، اعدام مخالفین سیاسی محکوم است. کسی را به خاطر «دگر اندیشی»اش نباید اعدام کرد وگرنه مسببین اعدامها و کشتار «دگر اندیشان» در سالهای شصت، خود مستوجب اعدام هستند.
در این راستا مجازات جنایتکاران حکومتی بعد از پیروزی انقلاب را نمیتوان به آن دنیا و به «عذاب در جهنم!» موکول کرد. مبارزین واقعی میدانند که نابودی سرمایهداری و ساختن جوامع سوسیالیستی، مرگ و زندگی آنها، اعدام و مجازات جنایتکاران حکومتی، همه و همه مقولههایی هستند که در همین دنیا و در همین کره خاکی اتفاق میافتند و بس!
در مورد کار دادگاههای خلق بعد از سقوط دولت نژادپرست آفریقای جنوبی در سال ۱۹۹۶، کمیسیونی به نام «حقیقت و مصالحه» به وجود آمد که تا سال ۲۰۰۱ به کمک ۹۴ عضو در ۱۹ کمیته به بررسی جنایات نیروهای امنیتی در آن کشور پرداخت. این هیئت تا سپتامبر سال ۱۹۹۷ به بیش از ۷۰۰۰ پرونده و بیشتر از ۱۴۰۰۰ حادثه رسیدگی کرد. هدف این کمیسیون دستیابی به «حقیقت» برای تعیین «عدالت» و یا «عفو عمومی» بود.
البته این کمیسیون در مورد رئیس جمهور سابق و نژادپرست آفریقای جنوبی «فردریک ویلیام دی کلرک» که بین سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ در مسند قدرت قرار داشت و در دهه ۱۹۸۰ یکی از اعضا «شورای امنیت کشور» به حساب میآمد و جنایات بیشماری از قبیل قتل مخالفین سیاسی، آدمکشی، شکنجه، تجاوز جنسی، ضرب و شتم و نقض حقوق بشر توسط نیروهای امنیتی کشور آفریقای جنوبی را شخصا طراحی و تصویب میکرده است، نتوانست کاری بکند! چرا که «اف دبلیو دی کلرک» با یک مانور قضایی توانست که از چاپ عمومی تمام اتهامات مندرج در گزارش رسمی کمیسیون به رئیس جمهور «ماندلا» در مورد شخص خود جلوگیری به عمل آورد. در نتیجه صفحه ۵۹ پرونده او (بخش ۴ – به مبارزه طلبیدنهای قانونی) کاملا سیاه شده است و از کیفرخواهی بیرون ماند! این مثل آن میماند که آیت الله خامنهای در دادگاههای خلقی بعد از انقلاب موفق شود که صفحات قطور جنایات رژیم جمهوری اسلامی را از پرونده خود خارج سازد!
به هر حال با تمام کمبودها، کمیسیون «حقیقت و مصالحه» اسناد و مدارک مفصلی از چگونگی پیشبرد کمیتهها، مشکلات و مصائب متعدد آنها، دستآوردها و پیروزیهای کوچک و بزرگش در افشای جنایات مخوف و وحشتناک دولت نژادپرست آفریقای جنوبی از خود به جای گذاشته است که میتواند در رابطه با محاکمه سران جنایتکار دولتی در دادگاههای خلقی آینده، نقطه شروع خوبی برای انقلابیون سایر کشورها باشد.
با ایمان به پیروزی انقلاب کارگران و زحمتکشان!
نیما مینایی
تابستان ۱۳۸۵
آگوست ۲۰۰۶