٣١ سال پیش در چنین روزی (٢١ آبانماه سال ١٣٦٠)، پدرم «محمد حسن بهادری طولابی (کسری)» در زمان شرکت در مراسم چهلم رفیق «سیامک اسدیان (اسکندر)» شناسایی، دستگیر و روانه زندان شد.
این مطلب را برای این نوشتم که برای خودم یادآوری کنم که در چنین روزی پدرم زندانی شد؛
برای دل خودم مینویسم؛
لحظهای از دست دادن آزادی خیلی سخت و طاقت فرساست، به یاد همه زندانیان افتادم، چه حس دردناکی …
برای خاطر خانوادهام، مادرم، مادر بزرگام ، عمهها و عموهایم و خودم مینویسم. میدانم هنگامی که دانستند پدرم در بند شده چه حالی داشتهاند، به یاد همسران و مادران و خواهران زندانیان افتادم و فرزندانشان …
خواستم یادآوری کنم، از امروز تا ١٤ بهمن چه بر سر خانواده ما گذشته، چه بر سر پدرم آوردهاند …
خواستم به یاد پدرم باشم برای آخرین روز آزادیاش برای آخرین نگاهاش به من و مادرم …
برای آخرین نگاهاش به دشتهای پر از شقایق سرزمین عاشقاش …
امروز من آزادم اما به اسارت و در بند بودن پدرم و همه همرزمان عاشقاش میاندیشم، باشد تا روزی هیچ کدام از فرزندان میهن زیبایام «ایران» اسیر و در بند نباشند و همه با آرامش در آغوش خانوادههایشان بمانند.
صمد بهادری طولابی