«حال در کنار یک رفیق سازمانیم بودم که با هم به خانه ی خودمان می رفتیم. واقعاً این، عین احساسم بود. پس از مدت ها، بالاخره به سازمانی که خود را متعلق به آن می دانستم، ملحق می شدم.
در اولین برخورد، محکم بودن آن رفیق، نظرم را جلب کرد. شادی و احساس افتخار و غرورش از دیدن من و از اینکه بالاخره به سازمان وصل شده ام، در او کاملاً هویدا بود و او آن ها را پنهان نمی کرد. با این حال از مجموعه ی برخوردها اینطور به نظر آمد که این رفیق از نوع انسان هائی است که در بیان احساس های درونی شان خوددار هستند.
یک موضوع دیگر در رابطه با این رفیق نظرم را جلب کرد و آن سبک پوشش و تیپی بود که در آن لباس ها به نظر می آمد. وضع ظاهری او درست عکس آن مجاهدی بود که با هم به دیدن این رفیق آمده بودیم. ظاهر او، به یک فرد روشنفکر شباهتی نداشت، به گونه ای که اگر من نمی دانستم که در تماس با یک رفیق انقلابی قرار دارم، تصور می کردم که با فردی از میان زحمتکشان و کسی که دست به گریبان بدبختی های زندگی بوده و احتمالا یک شغل سطح پائین پرزحمتی دارد، روبرو هستم!
مسیر نسبتاً طولانی را با هم پیمودیم و در این مسیر، اینطور دستم آمد که او آدم بسیار حواس جمعی است. او در حالی که در مسیر به حرف های من گوش می داد و خودش هم صحبت می کرد، اما، برخلاف من، غرق در صحبت نمی شد و کاملا معلوم بود که به آنچه در اطرافش می گذرد نیز توجه دارد و مراقب است.
او چند بار با شادی گفت: «بالاخره این ارتباط وصل شد». می گفت که در همان روزهای اول، از فرار من از زندان مطلع شده بودند و از همان موقع، موضوع چگونگی پیدا کردن من و وصل ارتباط، به مشغله ذهنی ی رفقای سازمان تبدیل شده بود.
من ظاهرا آن رفیق را نمی شناختم، قیافه اش برایم آشنا جلوه نکرد. در ضمن، احساس نمی کردم که با رفتارها و خصوصیات او نیز آشنائی دارم، اما واقعیت آن بود که او یک رفیق دیرآشنا و کسی بود که من با او از چند سال پیش آشنا بودم. اگرچه هیچ وقت تصور نکرده بودم که روزی با وی در تماس خواهم بود. آری، او رفیق خستگی ناپذیر و ارزشمند ما، «رفیق حمید اشرف» بود که البته من بعدها به این امر پی بردم… با هم به خانه ای رفتیم که پایگاه مرکزیت سازمان بود.»*
حمید اشرف در سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شده و بدلیل مأموریت شغلی پدرش که کارمند راه آهن تهران بود به همراه خانواده خود به شهر تبریز نقل مکان میکند. او از سن ۷ سالگی در میان آهن و سنگ و خاک خطوط آهن و محوطه اطراف آن، با فرزندان کارگران خطوط آهن هم بازی می شود. دوران زندگی کودکی و نوجوانی در محیط سیاسی و فرهنگی پیشرو تبریز، هنوز متأثر از نتایج اقدامات انقلابی دولت پیشه وری، و تماس هر روزه با کار سخت و زندگی فقیرانه کارگران خطوط آهن، به شخصیت عدالت خواه، آشتی ناپذیر و جسور او شکل میدهد.
حمید اشرف در اوائل دهه ۴۰ و در سن ۱۷ سالگی، از اعضاء گروه جزنی – ضیاء ظریفی بود که پس از ضربه شدیدی که گروه در زمستان سال ۴۶ خورد و رهبران اصلی آن دستگیر شدند؛ پس از آن «گروه جنگل» بر مبنای فعالیت سه تن از کادرهای سابق تشکیل گردید. گروه جنگل – همان طور که رفیق حمید اشرف در جزوه «تحلیل یکسال مبارزه چریکی در شهر و کوه» مطرح کرده – در پائیز سال ۴۷ شکل گرفت و تا زمستان سال ۴۸ تعداد اعضایش به ۲۲ تن افزایش یافت. رفقا حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد و غفور حسن پور رفقای اولیه تشکیل دهنده این گروه بودند که هر سه به دنبال ضربات پلیس به گروه رفقا جزنی ـ ظریفی و سورکی در سال ۴۶ باقی مانده و بعداً، دوباره به گفته رفیق حمید اشرف، «گروه جدیدی را متکی بر تجارب» گروه پیشین که زیر ضربات دشمن قرار گرفته و متلاشی شده بود، سازمان دادند. رفیق حمید اشرف در همان اثر در رابطه با هدف این گروه می نویسد: «هدف گروه به طور خالص و ساده ایجاد برخوردهای مسلحانه، ضربه زدن به دشمن به منظور در هم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی «مبارزه مسلحانه» به خلق میهنمان بود».** طی ملاقات میان رفقا حمید اشرف و مسعود احمدزاده در انتهای سال ۱۳۴۹ در تهران، تصمیم نهایی برای ادغام ۲ گروه (گروه جنگل و گروه احمدزاده ـ پویان) و شروع عملیات مسلحانه اتخاذ می گردد. پس از ضربات مهلک اسفند سال ۴۹ و اوائل سال ۱۳۵۰ و جانسپردن مسعود احمدزاده، امیرپرویز پویان و رفقای بنیانگذار دیگر، حمید اشرف بخش اعظم مسئولیت رهبری سازمان را بر دوش کشیده، نقش اصلی را در بازسازی و تبدیل آن به نیروی بسیار مؤثر اپوزیسیون رژیم سلطنتی ایفا نمود. از این رو، در ادبیات سازمان فدایی، حتی همه جناحهای انشعابی، از او بمثابه » رهبر سازمان» نام برده شده است.
روز ۸ تیر سال ۱۳۵۵، روز جان سپردن رفیق حمید اشرف و ۱۰ همرزم او، از مسئولین اصلی سازمان چریک های فدایی خلق ایران از سراسر کشور، در منطقه مهرآباد جنوبی تهران است. نشست سازمان در این تاریخ، برای بررسی علل ضربات پی در پی ساواک، که از اواخر سال ۱۳۵۴ بویژه اردیبهشت سال ۱۳۵۵، لطمات سنگینی به تشکیلات وارد آورده بود، برگزار گردیده بود. در این درگیری ۴ ساعته، که ساواک از زمین و هوا به درهم کوبیدن محل تجمع رفقای سازمان دست زد، طی مقاومتی حماسی تا آخرین لحظه زندگی، ۱۱ کمونیست رزمنده جانسپردند. جانیان رژیم پهلوی، تنها ۲ سال پس از کشتار رفقای فدایی، خود با اوج گیری مبارزات توده ای در کشور، در دریای خشم مردم گرفتار شده، بعضاً به سزای جنایات خود رسیدند.
مرگ حمید اشرف در دوره خود، بویژه یک سال پس از اعدام رفیق بیژن جزنی، تأثیری کاملاً محسوس بر روحیات بخش پیشرو جامعه ایران باقی گذارده، جزیی از روانشناسی جامعه دوره فوق را تشکیل میدهد. اکثریت آنهایی که اندکی حساسیت سیاسی و یا هنری نسبت به جامعه و کمترین احساسات ترقی خواهانه و چپ داشتند، مرگ حمید اشرف را با اندوه و تلخی غیر قابل توصیفی، نظیر تهاجم به شخصیت فردی، تحقیری نابودکننده و خرد شدن غرور انسانی، زخمی عمیق و کاری تا اعماق روح خود، و برباد رفتن رؤیاها و آرزوهای جوانی لمس کردند. جانباختن حمید اشرف، که به سمبل شجاعت و مبارزه جویی نسل جوان مبدل شده بود، تحت شرایط آغاز تدریجی اعتلاء مبارزات توده ای، تأثیری متضاد و دوگانه برجای گذاشت. این رویداد مهلک از یک طرف سازمان فدایی را بطور کامل فلج ساخته و رهبری جنبش انقلابی- دموکراتیک را در بوته ای از ابهام فرو برد. از سوی دیگر و درست در جهت عکس آن، اندوه بزرگ و فروخورده نسل جوان را به کینه ای بنیان کن ارتقاء داده، راه پیوستن قطعی میلیونها نفر از جوانان کشور به مبارزه علیه رژیم پهلوی را هموار ساخته، نقش تیر آخر را برای حیات سراسر جنایت رژیم ساواک ایفا کرد.
جاودان باد یاد و نام چریک فدایی خلق ایران رفیق بزرگ «حمید اشرف»
*برگرفته از کتاب «بذرهای ماندگار» نوشته رفیق اشرف دهقانی در سایت سیاهکل
**برگرفته از سایت سیاهکل «نکاتی در باره تاريخ سازمان چريکهای فدايي خلق ايران»
دسته جمعی ریدید: چپ و راست و چریک و مذهبی و توده ای و مجاهد و فدایی… همه.و همه ریدید. کشور رو به گا دادید، خودتون هم آواره شدید
لایکلایک
منابع ماخذ
1 کتاب تاریخچه مجاهدین خلق از پیدایش تا فرجام
2 کتاب تاریخچه چریکهای فدایی از سال41 تا 57
3 کتاب در دامگه حادثه
4 کتاب خاطرات علی شهبازی (محافظ مخصوص شاه)
5 اغلب کتب ، اسناد ، خاطرات و مقالات مستند مبارزین
وافراد مربوط با گروههای معاند با سلطنت با مشی مسلحانه
6فایل های صوتی حمید اشرف و تقی شهرام
7 خاطرات لطف الله میثمی
8خاطرات حسین فردوست(مسئول سازمان بازرسی شاهنشاهی)
لایکلایک
تمامي افراد را درست بيان ميداريد الاّ سعادتي به جاي عزتي آن هم نه يك باربلکه سه بار، خيرترس جنابعالي را بنده میدانم از چه چیزی است رو شدن علت واقعی مرگ عزتی بدلیل نداشتن نقشی در فرار ساختگی، وعیان گشتن فرار ساختگی که متعاقب آن پیشآمدن پای ستوان احمدیان و کشتار مستشاران برادران آمریکایی شما با سلاح های مسروقه از زندان ساری که با طراحی جنابعالی و یارانتان ترسیم شده وهمه اینان مساوی است با ایستادن در جایگاه متهمین در دادگاههای فدرال برادران آمریکایی خود به همراه افسر آرتیستتان جناب آقای احمدیان،لازم به ذکر است آقاي عزتي ميان آن همه آدم چپي كه مستحقتر ازاو در تبعيد بوده اند و يا آن همه از مجاهدين كه هر نوعي محاسبه کنیم از شهرام چه در راهاندازي اغتشاش چه در ارج و قرب و چه رهبري مطرحتر بودهاند اين دو را برای آن در جوار هم قرار ميدهيد چون ميدانيد عزتي از شهرام نسبتاً زيركتر مي باشد و براحتی میتواند با اطلاعات کاملی که از روحیات و افکار شهرام دارد بر روی او اثر گذار باشد و بنا بر طرحي كه ازپيشاپيش آن را طراحی کرده اید آنها را در تهران از سایرین جدا مينماييد تا بهتر و راحتتر بتوانيد به اهداف خود جامه عمل بپوشانيد. و چگونه ميشود كه حتي 24 ماه بعد از فرار تقي شهرام و بلبل مطبوعتان ستوان اميرحسين احمديان آنها به دام هيچ یک از نهادهاي امنيتي جنابعالي گرفتار نميآيند ولي حسين عزتي كوهكمرهاي تنها بعد از 24 ساعت كه از شهرام و ستوان احمديان جدا ميشود مورد تهاجم ساواك و كميته مشترك ضد خرابكاري قرار گرفته و كشته ميشود چرا شما اين قدر اصرار در قالب كردن نام سعادتي به جاي عزتي داريد؟ چرا حضرت مستطابي كه يكايك نام گروههاي مسلح را به همراه اعضاي آن و حتي سوابق خانوادگي آنها و در جوارش مسئولين رژيم پهلوي را با تمامي جزئيات سوابق خدمتي آنها بيان ميداريد ولي از اول تا آخر كتاب خاطراتتان خاطره فرار ستوان احمديان همان شخصی كه با سناريوي جنابعالي اسلحههاي زندان را در اختيار تقي شهرام قرار داده وبر خلاف اراده شما موجبات مرگ (جاسوسان كه به آنها لقب مستشار داده بوديد ) مستشاران آمريكايي اعم از هاوكينز، ترنر و شفر را رقم زد را زنده نمينماييد چرا چون خجالت ميكشيد كه در آمريكا با خانوادههاي هاوكينز، ترنز، و شفر همسايه ميباشيد يا هول از اين داريد كه با شكايت خانوادههاي فوق به دادگاههاي فدرال احضار گرديد كه به قول آخرين رئيس ساواك رژيم منحوس پهلوي تيمسار مقدم خطاب به جنابعالي و تيمسار نصيري ( خود به دست مردم اسلحه ميدهند خود موجبات مرگ عدهاي را فراهم ميكنند و بعد هم خود حمله كرده و آنها را ميكُشند و بعد ميگويند خرابكاران را كشتيم) آيا هولتان از اين است يا بلبل مطبوعتان لب به ناگفتهها بگشايد و برگهايتان رو شود باري در ادامه عزتي كشته ميشود زيرا هيچ نقشي در طرح نفوذ ندارد و تقي شهرام و ستوان احمديان در يكي از خانههاي تيمي كه كاملاً تحت نظر ساواك ميباشد مستقر ميشوند هنوز بعد از موج دستگيريها رضا رضايي كه به بهانه همكاري با كميته مشترك و شناسايي مجاهدين در يك فرصت مناسب از دست نيروهاي آقاي ثابتي گريخته بود و آقاي ثابتي با گزافهگويي در كتاب خود مدعي شده كه او چند را روز بعد از فرار معدوم گردانیده، چرا چون که خود را از قید محکومیت برهاند كه در ادامه مستندات خدمتتان مرقوم ميدارم، رضا رضايي به سراغ تقي شهرام و ستوان احمديان ميرود و اي كاش هرگز به آنجا نرفته بود زيرا بعد از آن است كه ساواك ردّ او را مييابد رضا رضايي به عنوان رهبر بلامنازع سازمان و شخصي داراي هوش و ذكاوت و جسارت مثال زدني همانند برادرانش يكهتاز ميدان است. در مصاحبهاي كه با اين دو تن انجام ميدهد از كارهايي كه بعد از گفتگو به انجام ميرساند به وضوح ميتوان دريافت كه وی پي به نقشه ساواك برده ولي رضا رضايي شخصي نيست كه بدين آساني تن به تسليم دهد و در اولین قدم به نزدیکان خود در سازمان اعلام مینماید که شدیدا مراقب رفتار و عملکردهای شهرام باشند ودر ادامه ناگهان فكري به ذهنش خطور میکند مجاهدين خلق در هر تروري كه انجام ميدادهاند در حين ترور فردي مسئول پخش اعلاميه ميگرديد تا در آن مسئوليت، انگيزه و ايدئولوژي سازمان به حدي به اطلاع عموم برسد ولي رضا رضايي پس از اخذ اسلحههاي ضبط شده از زندان براي خود و هم تيميهايش، اين بار به بهانه اين كه نام سوژه اي كه بايد حذف شود را دقيقاً نميداند ولي مطمئن است كه يكي از مهرههاي مهم ميباشد وحيد افراخته يكي از اعضاي سازمان را به همراه عليرضا سپاسي آشتياني را به محل ترور ميفرستد و عملیات فوق را با موفقیت به انجام میرساند و حتي محل و نام ترور شونده را به تقي شهرام و ديگران كه مبادا خبر آن به بيسم ثابتي يعني آقاي احمديان برسد و اطلاعات لو برود نمیدهد رجوع شود به كتاب تاريخچه مجاهدين صفحه 559 ساعت 7:30 صبح. جاسوس آمريكايي كه با نام مستشار ( لوئیس هاوكينز ) در ايران حضور داشته به هلاكت ميرسد و فردا صبح روزنامهها نام و مشخصات وي را دقيقاً به همراه عمليات ترور چاپ مينمايند و چند روز بعد اعلاميه ای از طريق مجاهدين در محل پخش ميشود، شايان ذكر است احمديان مطالب تشكيلات را به صورت تلفني و يا فرستنده نميتوانسته به سمع و نظر آقاي ثابتي و دوستانش برساند و قطعاً عاملي در سازمان وجود داشته كه به عنوان سرپل از آن استفاده دوجانبه ميشده يعني هم اطلاعات مأخذ آقاي احمديان را به آقاي ثابتي ميرسانده و هم دستورات و سناريوهاي آقاي ثابتي و يارانش را به احمديان ابلاغ مينموده كه آنها را به تقي شهرام از باب مصلحت ابلاغ نمايد. پس از گذشت چند روز كه افكار آقاي ثابتي و يارانش كلاً متشنج گرديده و اربابان آمريكاييشان خواستار دستگيري و مجازات آمران و عاملان آن ميباشند و آقاي ثابتي هم كه خود متهم رديف اول است كه اسلحه را در اختيار تقي شهرام قرار داده از طريق رابط آقاي احمديان مطلع ميگردد كه اين ترور بدون ذكر نام ترورشونده بتوسط رضا رضايي رهبر بلامنازع سازمان انجام پذيرفته و حتي پخش اعلاميهها اين بار، بعد از چند روز برعكس مطابق معمول انجام شده و اینجاست که ثابتي متوجه ميشود رضا رضايي پي به موضوع نفوذ برده است و بنا به مصلحت سازمان آن را براي زمان مقتضي نگه داشته است. وهمين عمل باعث ميگردد كه ثابتي در صدد حذف زود تر از موعود او برآيدرضا رضایی درست دو هفته بعد از ترور هاوكينز (همان آقاي ثابتي كه مدعي است رضا رضايي سه روز بعد از فرار كشته گرديده ) در منزل مهدي تقوايي يكي از سمپاتهاي سازمان هنگام خوردن شام ميباشد و ثابتي ترتيب كار را آن چنان ميدهد كه براي يك بازرسي عادي به آنجا آمدهاند و الاّ مطابق معمول ميتوانستهاند از در و ديوار وارد خانه شوند ولي با انجام اين عمل ديگران پي به تحت نظر بودن رضا رضايي برده آن هم چندي بعد از ملاقات با شهرام و ترور جاسوس آمريكايي،و علامات سوال عديدهاي براي تقي شهرام خصوصاً ستوان احمديان ایجاد می شده، بعد از اينكه همسر مهدي تقوايي به دم در ميرود تقوايي از او سوال ميكند كيست و او براي آن كه بفهماند ساواكيها هستند غافل از آنكه آنان خود ميدانند رضا رضايي در اين خانه است ميگويد هيچي ساواكيها هستند براي بازرسي آمدهاند رضا رضايي كه خود را در خط پايان ميبيند و هر لحظه انتظار برخورد را داشته خود را به پشتبام ميرساند و در اين حين مورد تهاجم مسلحانه مأمورين ساواك قرار میگیرد و در تبادل آتش كشته ميشود. و به همين علت ميباشد كه آقاي ثابتي در صفحه فوق اعلام ميدارد رضا رضايي چند روز بعد از فرار كشته شد زيرا گفتن هفتهها يا ماهها ابتدائاً بيلياقتي نيروهاي كميته مشترك را كه زير نظر آقاي ثابتي بوده اند را ميرساند ثانياً ميخواهد به برادران آمريكايي خود تفهيم كند كه رضا رضايي طراح ترور مستشار آمريكايي لوئيس هاوكينز نبوده در حاليكه شهادت رضا رضايي به طور دقیق دو هفته بعد از ترور لوییس هاوكينز بوده است زيرا سلاحي كه مستشار آمريكايي با آن كشته شده يكي از همان سلاحهاي است که با طراحی آقای ثابتی از زندان ساری به سرقت رفته و از طریق احمدیان و شهرام به ناچار در اختیار رضارضایی قرار گرفته وبه همین دلیل است که ثابتي خواهان مرده رضا رضایی بوده زیرا كه زندهاش ايجاد اشكالات عديدهاي براي ثابتي و يارانش ميكرده صفحه 268 تاریخچه مجاهدین. باری مجاهدين دلشكسته و ضربه خورده از دست ساواك و كميته مشترك، و ثابتي خوشحال از كشتن رهبر بلامنازع سازمان و از او خوشحالتر نیز تقي شهرام در حالي كه همه سران سازمان در زندان ميباشند و با فرارساختگی اخير كه به فكر خود و همپالگيهايش فراري قهرمانانه محسوب می گردد، خود را رهبر بلامنازع تلقي ميكند و با القاي آقاي احمديان كه با فرامين آقاي ثابتي انجام ميشده بايد رهبري خود را ابتدا به درجه اثبات برساند و بعد به عنوان رهبر سازمان بر آن حكومت نمايد ابتدا قدم اول آقاي ثابتي را بر ميدارد و آن پخش نشريهاي به قلم خويش به نام( پرچم )كه در كاغذهاي سبزرنگ چاپ ميشده و به( نشريه سبز) نيز مشهوربوده ميزند( واما چرا نام پرچم را انتخاب ميكند چرا كه ساليان پيش احمد كسروي كه به جرم ترويج ارتداد روزنامهاي به نام پرچم را منتشر ميكند كه بعد از امر به معروف و نهي از منكر به ارتداد خويش اصرار ميورزد و با قلم مسموم خويش موجبات تشكيك و گاهي ارتداد عوام میگردد و در آخر نیز به دست فدائيان اسلام معدوم ميگردد ) و چون آقاي ثابتي و يارانش هم به دنبال تخريب موقعيت اجتماعي مجاهدين خلق ميباشند و بعد از جارو نمودن زیر پاي آقايان به سراغ چريكهاي فدايي خلق رفتن هدف آنهاست اين نام را انتخاب مينمايند و تقي شهرام هم مانند حما ل الحطبی بدون آنكه خويش نیز بداند كه دست به چه خيانتي ميزند براي تخليه عقدههاي تصعيد اوان كودكي و فقط براي استيلا و خودكامگي راهي را ميپيمايد كه قلم از بيان آن شرم دارد وي پس از نشر نشريه پرچم و در دست داشتن رباطهايي همانند بهرام آرام و وحيد افراخته صريحاً اعلام مينمايد كه سازمان مجاهدين منبعد رويه و مشي ماركسيستي براي خود انتخاب نموده است زيرا در بررسيهاي اجمالي كه به عمل آمده دين را بازدارنده پيشرفت در مبارزه ميداند وخود را نیز تئوریسین تغییرعقیده در سازمان میداند ، و سپس جذب نيروهاي زن آن هم از خانوادههاي زندانيان مجاهد يا اعدامي را در دستور کار سازمان مارکسیست خود قرار میدهد ، فاما اهداف ساواك و در رأس آن جناب آقاي ثابتي و ياران معدودش از اين دو كيس چه بوده است؟ خدمت شريف شما ملت فرهیخته ايران عزیز عرض مينمايم:
.1 با ماركسيست شدن نيروهاي مسلمان، انگيزه مبارزه و استقامت به مرور زمان از ميان نيروها رخت بر بسته و اين براي ساواك و كميته مشترك يعني پيروزي 2. جوانان دانشجو و غيردانشجو مسلمان از پيوستن بدين گروه ابا نموده و خانوادهها نيز نه تنها با پيوستن فرزندانشان به سازمان غيراسلامي مخالفت مينمايند بلكه سمپاتها هم به مرور و با آگاهي از ايدئولوژي ماركسيستي از آنان كناره گيري مينمايند 3. جذب زنان مسلمان در سازماني ماركسيستي با توجه به تحت تعقيب بودنشان از سوي ساواك ودارا نبودن امکانات لازم به جهت قطع ارتباط با سازمان و با داشتن رهبري افسار گريخته بالطبع همه این موارد دست به دست هم خواهند داد تا مورد سوء استفاده قرار گیرند، و در اين میان يا خودكشي خواهند کنندبه عنوان مثال( فاطمه فرتوک زاده )، و يا بعد از دستگيري با اعترافات ناهنجار خويش هويت تشكيلات را به زير سوال برده و انزجار حادی در جامعه نسبت به سازمان در اذهان بوجود آورند به عنوان مثال اعترافات منيژه اشرفزاده كرماني در دادگاه بعلت سوء استفادههاي جنسي و ايدئولوژيكي وتخریب محیط گرم خانواده اش با نیرنگ های مختلف سازمان، ونمونه دیگرآن سيمين صالحي كه از بهرام آرام بدون جاري شدن مراسم شرعي باردار شده بود و در هنگام دستگيري شش ماه از بارداریش می گذشت و كودكي دختر هم در زندان بدنيا آورد و نام آن را از خجلت سپيده سحرنهاد، وساواک هم با مطرح نمودن این گونه موضوعات در جراید و رسانه ها حد اکثر بهره برداری را به نفع خویش نمود ، 4 . سازمان به مرور زمان با قطع امكانات اقشار مختلف مسلمان روبرو خواهد شد و به ناچار رو به سوي سازمانهاي غيراسلامي خواهد آورد و اين عمل ساواك را در شناسايي خانههاي امن سازمان چريكهاي فدايي و شخص حميد اشرف ياري خواهد نمود كه به گفته بسياري از همرزمان وي، كه عمر يك چريك شش ماه است حميد اشرف ركورد را شكسته و حتي چندين بار از حلقههاي محاصره بسيار در هم فشرده كميته مشترك و ساواك توانسته بود بگريزد و به گفته آقاي ثابتي صفحه 248 هرگاه به خانههاي نيروهاي چريكهاي فدايي حمله ميکردیم شاه سوال ميكرد آيا حميد اشرف هم دستگير يا كشته شد و شخص فوق كه با عملياتهاي متهورانه خود و يارانش خواب و خور را از ديدگان شاه نيز ربوده بود با همان اشتباه سهوي رضا رضايي كه با شهرام ارتباط برقرارکرده بود خود و همرزمانش را ناخواسته به كام مرگ کشاند به طوري كه سختترين ضربات را در طي مدت برقراری ارتباط با سازمان مارکسیستی شهرام بعنوان رهبر تشكيلاتي متحمل گردید و بعد از جنگ و ستيزهاي بسيار در 8 تيرماه 55 در يكي از خانههاي امن سازمان كه مدتها بعد از مراقبتهاي غيرمحسوس تحت نظر بوده براي يافتن راههاي چاره به جهت گريز از تنگناي شديد بوجود آمده در راه مبارزه با رژيم به همراه 10 تن از نيروهاي ارشد سازمان در خانه مهرآباد جنوبي مورد محاصره قرار گرفته و بعد از تبادل آتش چندين ساعته دست آخر در نبردي كاملاً نابرابر بتوسط مزدوران آقاي ثابتي به همراه دیگر سران سازمان کشته شد( البته حمید اشرف را نباید بعنوان مسئول سازمان مقصراین ماجرا دانست زیرا او مطابق فایلهای موجود که شامل مباحثات حمید اشرف و بهروز ارمغانی از چریکهای فدایی ومحمد جواد قائدی و تقی شهرام از مارکسیست های مجاهدین میباشد و به تازگی بتوسط گروه پیکار منتشر گردیده، شهرام با گلایه بارها به حمید اشرف میگوید که شما ناگهان ارتباطاتت خود را به یکباره 6 ماه با ما قطع می کردید، در حالیکه متوجه این امر نمیشود حمید اشرف برای آنکه در یابد آیا آقایان تحت نظر ساواک هستند یا نفوذی ساواک میباشند ارتباط خود را با آنها به تعویق می انداخته تا ببیند سازمان مطبوعش به علت ارتباط با این افراد مورد حمله ساواک قرار میگیرد یا خیر،واین مدت 6 ماه برای اشرف بسیار زیادتر از حد معمول بوده زیرا ابتدا حمید اشرف باید از موقعیت بدست آمده نهایت استفاده را مینموده و با تغذیه فکری و شرکت دادن آنها در عملیاتهایشان روحیه آنها را مضاعف مینموده با نظر به اینکه احتمال کودتای درون سازمانی هم بر علیه مارکسیست های مجاهد در درون سازمان محتمل بود، ولی غافل از اینکه ثابتی یکبار این اشتباه رادر سال 50 در رابطه با مجاهدین انجام داده و با انهدام 80 درصد ازبدنه مجاهدین 20 درصد باقیمانده دو باره رشد کرده اند واین بار ثابتی و یارانش در فکرخشکاندن ریشه 100 معاندین میباشند ولو 6 سال هم طول بکشد (همچنان که بعد از سه سال تعقیب و مراقبت در سال 55 مارکسیست های مجاهدین و چریکهای فدایی را قتل عام میکند) به طوري كه آقاي ثابتي با افتخار آن را يكي از دستاوردهاي بزرگ امنيتي خود درآن سالها بشمار ميآورد و براي خروج ذهن خواننده از واقعيت، كشف آن را حاصل ردزنيهاي تلفني برميشمارد كه اين تنها براي حفظ هويت مهره ردزدني خود آقاي شهرام كه خود نيز از آن غافل بوده نمیباشد بلكه برای حفظ هويت آن مامور نفوذيش جناب آقاي احمديان میباشد شايان ذكر است چندين نفر در مقابل اعلام مواضع نيروهاي مركزيت سازمان سر طاعت فرود نميآورند در حاليكه مطابق آمار منتشره 84 تن از اعضاي سازمان مجاهدين( من جمله نرگس قجر عضدانلو خواهر گرامي رياست جمهور پادگان اشرف خانم مريم رجوي نيز در آن به چشم ميخورد) دست ماركسيستها را ميفشارند و در ادامه در اين ميان سه تن از مخالفين آقاي شهرام كه اين عمل را محكوم و درصدد تشكيل سازماني با ايدههاي اسلامي برآمده بودند با دستور مستقيم آقاي شهرام و رباط مرگش بهرام آرام ، وحید افراخته،و…. به كام مرگ فرستاده ميشوند البته آمار از اين ميزان بالاتر است منتها مستندات در اين باره محدود ميباشد. 1) سيدمجيد شريف واقفي كه بعد از كشته شدن به اطراف تهران منتقل و در بيابانهاي مسگر آباد بتوسط همرزمان ديروز خود به جهت عدم شناسايي مثله سپس با کلرات و بنزین سوزانده ميشود كه بعد از دستگيري وحيد افراخته و اعتراف بدين موضوع شنیع و به دوراز عرف انسانی، ساواك با اعلام و نمایش آن در رسانهها به طور اكمل از اين سازمان هتك حيثيت نموده و انزجار عمومي را نسبت به سازمان برمی انگیزد. 2) مرتضي صمديه لباف، مورد سوء قصد واقع ميشود و با زيركي از آن جان سالم به در ميبرد ولي به علت جراحات وارده به ناچار جهت پانسمان به بيمارستان سينا مراجعه و بتوسط كميته مشترك دستگير ميشود و در كمال شجاعت و ايمان لب به اعتراف نميگشايد و هيچ يك از ياران ديروز و دشمنان امروز را زير بدترين شكنجهها معرفي نميكند ولي با دستگيري وحيد افراخته كه تنها با اندكي فشار لب به اعتراف گشوده آن را مشروح به سمع و نظر آقاي ثابتي و يارانش ميرساند و در این میان از صمديه لباف هم نام میبرد كه بعد از محكوميت در زندان به سر ميبرده و با اعتراف اين فرد خود فروش كه وي را از تروريستهاي قهار سازمان معرفي ميكند از زندان مجدداً به كميته مشترك منتقل و زير سختترين شكنجهها قرار ميگيرد و سرانجام نيز با حكم دادگاه تيرباران ميشود. لازم به ذكر است حقارت و لئامت تا چه حدي در يك فرد ميتواند پديدار باشد كه در جناب تقي شهرام بوده وي كه از جان به در بردن صمديه لباف از فرمان ترورش آگاه ميگردد به علت جراحات وارده كه در بيمارستان بتوسط كميته مشترك دستگير شده، در يكي از نشريههاي داخلي به عمد اعلام ميدارد كه صمديه در مسجد خيابان هاشمي هنگاميكه استواري قصد بازرسي وي را داشته درگير شده و آن استوار را كشته و گريخته است صمديه تنها به خاطر همين جرمش هم شده يقيناً اعدام خواهد شد يعني تقي شهرام نميدانست خلاصه يكي از خانههاي تيمي ضربه خواهد خورد و يا يكي از نيروهايش بالطبع دستگير خواهد شد و هر كدام از اين اتفاقات يعني تيرباران صمديه لباف و اين در حاليست كه اودر زير سختترين شكنجهها ياران ديروز و دشمنان ماركسيست امروز خود را به ساواک معرفي نميكند و بعد از تحمل شكنجههاي طاقتفرسا بعلت عدم اعتراف تنها به سه سال زندان محكوم میگردد و در حال گذران مدت زندان خود ميباشد كه آقاي افراخته سردار جناب شهرام به غير از صمديه دهها نفر ديگر را هم به جوخه آتش ميسپارد و دست آخر خود نیز در عین خود فروشی به امید شفاعت ساواک به جوخه مرگ سپرده میشود شايان ذكر است آقاي شهرام كه در سال 55چريكهاي فدايي و ماركسيست هاي مجاهدين را با كارگرداني آقاي ثابتي به تيغ ساواك میسپارد خصوصا در آبان 55 که رباط کشتارش بهرام آرام هم معدوم میگردد در سال 56 بعلت وقوع ایام منحوس و قمر در عقرب و همچنین تکدر خاطر، گروه مارکسیستی خود را تعطیل، و اعضای آن را راهی تعطیلات تابستانی میکند و خود نیز بعلت گرفتاری های اخلاقی رهسپار اروپا میگردد واين در حالي است كه فرزندان اين مرز و بوم همانند شهيد اندرزگو با استمرار مبارزه بي امان تنها دو ماه مانده به پيروزي انقلاب در 19 ماه مبارك رمضان در در گيري با نيروهاي كميته مشترك پس از سالهامبارزه به شهادت ميرسيدند و بعد از به شهادت رسيدن هزاران مبارز جان بر كف كه انقلاب ملت ايران به پيروزي ميرسدمجدد در سال 58 سر وكله آقاي شهرام در حوالي دانشگاه ها جهت ترور فكري جوانان پيدا ميشود ولي اين بار بفرموده حضرت امير مومنان علي ع (ستمگر را از سر پنجه منتقم و مقتدر عدل الهي راه گريزي نيست ولو چند صباحي هم به مصلحت حق مجال جولانش باشد) شهرام بعد از سالها خیانت در سال 58 توسط نیروهای انقلابي دستگير و بعلت ارتكاب جنايات عديده اعم از قتل،تعرض به نواميس مجاهدين، و مرتد نمودن مسلمانان مجاهد به زور اسلحه، وصدها جنايت ديگر در سال 59 به حكم دادگاه انقلاب اعدام ميگردد واما جالب اينجاست تمامي سازمان هاي معاند با رژيم خواه مذهبي خواه غير مذهبي در اكثر عملياتهاي سازمان خود شركت مستقيم داشته اند الا جناب شهرام و رهرو صادقش مسعود رجوي، ضمنا آقاي رجوي در تعرض به نواميس همرزمانش از شهرام نيز گوی سبقت جسته و جمال جناب شهرام را نیز در تجدید فراش زوجین آن هم به شیوه مارکسیستی یعنی بدون توجه به مسایل شرعی منورساخته و اين دو مورد هم گويا از اركان اوليه تغيير ايدئولوژي ميباشند 1 عدم حضور مسئول سازمان در عمليات از هول جان .2 تصاحب نواميس اعضا بتوسط مسئول سازمان،حال به هر عنوان وبا هر نیرنگی، و اما اگر نيك بنگريم شهرام در طول حيات خودتنها يك جمله را با صداقت و بدون سفسطه بيان مینماید و آن اين كه من بصراحت ميگويم يك ماركسيست هستم ولي رجوي به دروغ ادعاي مسلمانيت مينمايد3 . طلبهاي بنام محمدجواد پورسعيدي كه در قم بطور مخفيانه زندگي جديدي مجزا از سازمان ماركسيستي آقاي شهرام در پيش گرفته بود که با نيرنگ و تزوير به بهانه گفتگو به يكي از خانههاي امن منتقل و پس از كشته شدن او را هم مثله نموده و در ابتداي جاده آبعلي مدفون مينمايند جالب اینجاست در مباحثاتی که مابین حمید اشرف از چریکهای فدایی و تقی شهرام از گروه مارکسیستی سازمان مجاهدین انجام میشود در فایل 1 a حمید اشرف مدعی میشود که شما چگونه مارکسیست را در سازمان مجاهدین جا انداخته اید که بخاطر آن مجبور شده اید حداقل نیمی از اعضای سازمان را تصفیه کنید( یعنی حذف فیزیکی مستقیم، همانند شریف واقفی،صمدیه لباف، محمد یقینی ،….. و غیر مستقیم، یعنی بدون ذره ای امکانات آنها را در خیابان رها نمودن و به تیغ گشت های کمیته مشترک سپردن )،و جناب شهرام با رذالت تمام این عمل را در عین وقاحت میپذیرد و اعلام میدارد که آنها بریده ومنحرف بوده اند، چگونه میشود نیمی از اعضای یک سازمان انقلابی با مشی مسلحانه که جان بر کف نهاده و وارد سازمان شده اند بیکباره همگی بریده و خائن میگردند آن هم درست هنگامیکه تغییر ایدئولوژی مطرح میشود ودر خاتمه ماجرا میبینیم بریده،خائن ، وخود فروش همان سرداران جناب شهرام، مارکسیست هایی همانند وحید افراخته و خلیل دزفولی ها بوده اند که آقای شهرام آن اتهامات را به مذهبی ها نسبت می داده است، وهمین جناب شهرام که به حمید اشرف میگوید ما در سازمان مجاهدین ماندیم تا حقانیت مارکسیست را اثبات نماییم(آن هم با حذف 50 در صد از اعضای سازمان) همان جناب شهرام بعد از انقلاب هنگامیکه کفه را سنگین تر احساس میکند نام سازمان خود را به( پیکار) تغییر میدهد و از سازمان مجاهدین در عین خفت وداع مینماید،باری درآن ميان که آقاي شهرام براي تحميل اهداف خود بر سازمان در صدد استيلاي كامل میباشد ،آقاي ثابتي و يارانش هم درصدد شناسايي و تعقيب و مراقبت دقیق نيروهاي سازمان ماركسيستي مجاهدين و چريكهاي فدايي میباشند ،و کم کم وقت نواختن ضربه نهایی به سازمانهای مزبور به مرحله ظهور ميرسد ، در اين میان ستوان احمديان مطابق عرف سازمان مطبوع آقاي ثابتي يا بايد گرفتار تير غيب شود و يا در حمله به يكي از خانههاي تيمي كشته گردد تا هم جناب ثابتی با خیالی آسوده به جنایات خود استمراربخشد و هم تمام قوای فکری خود را معطوف نابودسازی سازمانهای مذکورسازد
ولی بخت با آقاي احمديان يار بود كه ثابتي اين بار او را براي اهداف سازمان در خارج از كشور انتخاب مینماید و با انتقال مسئله فوقالذكر از طريق عاملش، احمديان كليد خروج خود و تعداد ديگري از افراد سازمان را به جهت تسلط بر نيروهاي سازمان در خارج كشور را در مخيله آقاي شهرام می نوازد و او هم كه تشنه قدرت و سلطه بيشتر و دفع كساني كه امكان رقابت با خود را در آنان احساس ميکرد طرح خروج آقاي احمديان و تني چند از نيروهاي سازمان را به بهانه های واهی ارائه مینماید باري در كتاب تاريخچه سازمان مجاهدين صفحه 613 علل خروج ستوان احمديان را تقي شهرام اينگونه بيان ميدارد كه چون رژيم به وي حساسيت دارد و عدهاي از همدورههايش در گشتهاي كميته مشترك حضور دارند و اين عمل امكان دستگيري يا كشته شدن وي را در پي خواهد داشت و اين باعث خوشحالي رژيم ميشود صلاح در اين است كه وي به همراه تني چند از نيروهاي سازمان،از كشور خارج شوند ابتدا با استناد به براهين و مستندات موجود، رژيم به تمامي عناصر مخالف خصوصاً با مشي مسلحانه حساسيت شديدي داشته و اين حساسيت تنها شامل آقاي احمديان نميگشته ثانياً بنده هرچه در كتب و مقالات و خاطرات آقاي شهرام و همرزمانش مطالعه نمودم شخصي به نام آقاي احمديان را در آن مشاهده نكردم كه در عملياتها يا حتي در امورات اطلاعاتي اعم از تعقيب و مراقبت يا شناسايي سوژه حضور داشته باشد و اين شخص از اول ورود الي خروج و حتي بعد از خروج همانند فرستندهاي در خدمت آقاي ثابتي بوده و مهمتر از همه با حضور آقاي احمديان در داخل کشور و ضربات ناگهاني پي در پي نيروهاي ساواك به سازمان، احتمال لو رفتن و حداقل ضريب مشكوكيت به آقاي احمديان در ميان نيروهاي سازمان قريب به يقين ميگشت ضمناً در صورت وقوع حمله نهايي سه حالت بوجود ميآمد يا سازمان خود به وي مشكوك شده و در زير فشار وي را وادار به اعتراف مينمود كه احتمال درصدي راه گريز براي نيروها بوجود ميآمد يا در صورت حمله آقاي احمديان دستگير ميشد كه آقاي ثابتي راهي بجز آزاد نمودن وي نداشت و اين هم امكانپذير نبود زيرا با طراحی که آقای ثابتی نموده بود و سلاحهاي مسروقه آقاي احمديان شهيد رضا رضايي هاوكينز مستشار آمريكايي را به قتل رسانده بود و اين خود بايكوت شدن آقاي ثابتي را در پي داشت و سومين راه كشته شدن آقاي احمديان در عمليات بود كه با انجام اين عمل كيس خارج از كشور نيمهتمام ميماند پس بهترين انتخاب خروج آقاي احمديان بود كه تا هم خيال آقاي ثابتي آسوده گردد و هم اطلاعات جامعتري از نيروهاي خارج از كشور آن هم بدون واسطه و احتياط به طور روزمره به خدمت آقاي ثابتي ارسال گردد و هم آقاي ثابتي رد خود را از بین ببرد و جالب اينجا است كه اكثريت قريب به اتفاق نيروها از مرز عراق خارج ميشوند و آقاي احمديان از مرز افغانستان، و اين هم ناشي از تجربيات آقاي ثابتي ميباشد زيرا دولت عراق يكبار بر سر مسئله عدم رعايت موازين حفاظتي استخبارات در ترور تيمسار بختيار شكست خورده بود تا جايي كه در سال 49 كه تعدادي از مجاهدين در دوبي دستگير ميشوند و در مسير تحويل به ايران هواپيماي حامل را با همدستي تني چند از يارانشان ربوده و به عراق ميبرند اين بار دولت عراق براي ايجاد حصول اطمينان كه
لایکلایک
چندي پيش يكي از دژخيمان اسبق سازمان ساواك پرويز ثابتي مسئول بخش امنيت داخلي كه نقش اول را در به خاك و خون كشيدن جوانان ايران اسلامي به عهده داشته بعد از 33 سال همچون ماري سر از لانه برآورده. و در شبكه ضدانقلاب) VOA، پرشين برنامه افق ( ظاهر گشت آنهم بعد از معدوم گشتن اغلب همكارانش در دادگاههاي انقلاب اسلامي و هلاكت ديگر يارانش به مرور زمان، وي بعد از اظهار اراجيف مختلف و بيگناه جلوه دادن خود و همرزمانش كتابي را هم معرفي مینماید كه شامل خاطرات وی ميباشد كه توسط احسان قانعيفر به نام «در دامگه حادثه» نگاشته شده، وي به صراحت در آن كتاب كه در اول آن هم با دستخط خويش نگاشته متن كتاب را كاملاً بعد از مرور قبول نموده پس هيچ گونه انكاري در اين زمينه نميتواند انجام دهد وي همچنين يادآور ميشود كه پاورقيهاي آنرا كه از منابع مختلف اخذ گرديده ، بعضيها را قبول و بعضيها را رد مينمايد. بنده با مطالعه تاريخچه و كتب خاطرات اغلب مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي و گروههاي اسلامي بر آن شدم كه كتاب فوقالذكر را هم مطالعه کرده و بعد از مطالعه جزء به جزء آن و مقايسهاش با ساير كتب خصوصاً تاريخچه سازمان مجاهدين از سال 1345 تا 1357 و تاريخچه چريكهاي فدايي از سال 41 تا 57 به مطالب بسيار زيبايي در اين زمينه دست یابم وآن هم پلتيكي است كه آقاي ثابتي خواسته که همانند روسها، مثلاً با بازگو نمودن10 درصد حقيقت ، 90 درصد اكاذيب خود را در جملات فریب بگنجاند كه با ذكر اسناد و مدارك و براهين مستند آنها را بيان خواهم نمود. آقاي ثابتي در اين كتاب خاطراتش از هيچگونه تهمت و ناسزايي به علما، شهدا، مراجع و مخالفين رژيم طاغوت كوتاهي ننموده آنهم به ناحق، و جا دارد اكنون به حق آنها را با استناد به براهین و اسناد معتبر خدمت ايشان عودت دهيم واما بنده تنها به چند مورد از عرايض وي و اشخاص مورد نظر با او اشاره خواهم نمود و برداشت ديگر مباحث را به عهده خوانندگان گرامي خواهم نهاد، مورد فوق مربوط به صفحه (268 تا 270 )كتاب در دامگه حادثه خاطرات آقاي ثابتي و تاريخچه مجاهدين از صفحه (512 تا 614)میشود که شامل فرار محمدتقي شهرام و حسين عزتي كوهكمرهاي و ستوان يكم اميرحسين احمديان چاشمي وسایر ترفندهای شخص فوق ميباشد، واما اشخاص فوق الذکر كه با سناريوي از پيش تعيين شده آقاي ثابتي، از زندان ميگريزند بدترين ضربات را بر پيكره ،نه مجاهدين بلكه اكثريت معاندين با نظام طاغوت خصوصا چريكهاي فدايي وارد مينمايند واما سوابق افراد مذكور
:
1) محمدتقي شهرام در شهريور 1350 دستگير و به زندان محكوم ميگردد و در رديف نيروهاي رده دوم مجاهدين خلق قرار ميگيرد وي را به علت حرّافي و ابتلا به عقدههاي حقارت كه غالباً با برونفكنيهاي لفظي و فيزيكي همراه بوده و هميشه سعي در مطرح نمودن خويش بالاتر از حد توان بوده ولو با گرويدن به سفسطه و درگيري با مامورين زندان و غيره تقي قمپوز مي نامند وي در يكي از دفاعياتي كه براي دادگاه يكي از مجاهدين نگاشته بود مرقوم ميدارد ما خواهان جامعه توحيدي بيطبقه ميباشيم گويي جوامع توحيدي دوطبقه هم تاكنون وجود داشته، در صورتیکه جوامع توحيدي تنها براي زدودن طبقات و بنا نهادن اصل وحدت پا به عرصه وجود نهاده اندو بس، وهمين نكته مضحك براي تقي شهرام و دوستانش ميشود نقطه تعالي كه بلي آقاي شهرام نظريهپردازي نموده است و بيشتر از همه هم خودش، و در اين ميان آقاي ثابتي هم به توسط عوامل خويش در زندان پي به عدم آگاهي آقاي شهرام از اسلام و گرايشش به گروههاي چپ ميبرد. و وي را با برنامهاي از پيش تعيين شده به همراه شخصي به نام حسين عزتي کوه کمره ای به زندان تازه تاسيس شهرستان ساري در استان مازندران تبعيد مينمايند.
2) حسين عزتي کوه کمره ای، داراي افكار چپ. اخراجي دانشگاه، به علت عضويت در گروه ستاره سرخ دستگير ميگردد و دوران زندان خود را سپري مينمايد وی اطلاعات جامعي از افكار چپ دارد.
3) ستوان يكم اميرحسين احمديان چاشمي اهل قائمشهر( شاهی سابق ) افسر شهرباني، مدت زماني در كلانتري مشغول خدمت میگردد سپس به زندان منتقل ميشود و در زندان جديدالتاسيس ساري شروع به کار می نماید
4) محمدرضا سعادتي عضو سازمان مجاهدين خلق كه در اوايل انقلاب به عنوان نفوذي در دادستاني مشغول به كار ميگردد چون روسها بعد از به دام افتادن مهره بسيار ارزشمندشان تيمسار مقرّبي در دوران طاغوت كه دستگير و اعدام گرديد به دنبال سرنخي بودند كه منبع نفوذي خود را شناسايي کنند در حين انقلاب از اين فرصت استفاده کرده و به علت ارتباطشان با سازمان مجاهدين خواستار پرونده آقاي مقربي از آنها مي گردند كه بنا به دستور سازمان ، سعادتي پرونده را از دادستاني خارج و به هنگام تحويل آن به جاسوسان روس دستگير ميشود كه با پادرمياني نهضت آزادي و سازمان مجاهدين و همچنين رأفت اسلامي به چندين سال زندان محكوم ميگردد وي از انجام اين بخشايش نه تنها درس عبرتی نگرفته بلكه متعرضتر ميگردد و با تحريك يكي از توابين به نام( كاظم افجه ای ) موجبات شهادت شهيد حسن كچويي( مسئول ندامتگاه اوین) را تدارك ميبيند و موفق به انجام اين عمل خائنانه ميشود و در نتيجه اين بار به اعدام محكوم ميگردد.
واما اصل ماجرا
آقاي ثابتي هنگامي كه مصاحبه كننده از وي در صفحه 268 نام تقي شهرام را ميپرسد در جواب میگوید عين عبارت، وي به همراه آقاي سعادتي از زندان ساري گريخت و در اوايل انقلاب سعادتی به علت جاسوسي براي( KGB ) سازمان جاسوسي شوروي دستگير و اعدام ميگردد. مصاحبه كننده مجدد سوال ميكند كه اين يك فرار ساختگي بود البته به گفته آقاي شهبازي در سايت خبر آنلاين و شما با قراردادن اسلحه موجبات مرگ مستشار ( جاسوس ) آمريكايي آقاي هاوكينز را باعث شدهايد كه در اينجا آقاي ثابتي از كوره به در ميرود و اعلام ميدارد كه من با كشتن مردم ميخواستم امنيت را به كشور بازگردانم اين كه ميشود عدم امنيت.
ابداً آقاي ثابتي شما نميخواستيد كه اين كار بکنید بنده هم به طور قطع مطمئنم بلكه اين رضا رضايي يكي از شهداي خانواده رضاييها بود كه این حنا را بر دست مبارک شما وهمکارانتان ماليد و شما را در عمل انجام شده قرار داد واما براي آگاهي بيشتر تنها به چند نمونه از سناريوهاي آقاي ثابتي اشاره مي كنم كه خود نيز در كتابش به آنها اشاره نموده است.
1. عباسعلي شهرياري عضو حزب توده كه در ساواك به کنترل آقاي ثابتي در ميآيد و آقاي ثابتي به همراه چند تن از ياران معدودش طرح نفوذ وي را براي ترور تيمسار بخيتار طراحي مينمايد تيمسار بختيار اولين رئيس ساواك بود كه مورد سوء ظنّ شاهنشاه عاري از مهر آقاي ثابتي قرار گرفت و به علت اخذ كينه از او به عراق كه آن زمان يكي از معاندين معروف ايران بود گريخت، و به اعتراف آقاي ثابتي عباسعلی شهرياري تيمسار بختيار را كه به شكار علاقه خاصي داشت به توسط يكي از اطرافيانش به مرز ايران رهنمون ساخت و تك تيرانداز آقاي ثابتي هم او را مورد هدف قرار داده و به قتل رساند بعدها عباس شهرياري در روز 14/12/53ساعت 40/ 7بامداد جنب درب منزلش واقع در تهران خيابان پرچم به توسط چريكهاي فدايي، شناسايي و ترورگردید
2.سيروس نهاوندي، كه به اقرارآقاي ثابتي در ساواك اعلام همكاري ميكند و بعد از اينكه به درخواست خود براي توجيح هر چه بهتر نفوذ، با شلاق مورد شكنجه قرار مي گيرد و به بيمارستان ارتش منتقل ميشود و براي آنكه توجيح بدون چون و چرا باشد با نظر پزشك تيري هم به دست وي شليك ميشود كه به عصبهاي دستش آسيبی نرسد سپس او را از بيمارستان فراري داده و او نيز در عين خيانت با نفوذ در میان همرزمانش ضربات جبرانناپذيري را بر پیکره حزب توده وارد ميكند جالب اينجاست كه تشكيلاتي به نام مثلا( سازمان رهاييبخش خلق ايران) را ً بنيانگذاري ميكند و با راهنمایی های آقاي ثابتي جوانان ناآگاهی را كه داراي افكار چپ ميباشند به آن تشكيلات رهنمون ساخته ولیست كليه افراد فریب خورده را هم عيناً در اختيار آقاي ثابتي قرار میدهد شایان ذکر است فرار ساختگي سیروس نهاوندي يك ماه قبل از فرارمحمد تقی شهرام بوده است.
3.شاه مراد دلفاني متولد1307 اهل کرمانشاه عضو حزب توده، وي در زندان با يكي از نيروهاي سازمان مجاهدين دوست ميشود بعد از آزادي شخص فوق به دلفاني كه در كار ديناميت بوده مراجعه و خواهان خريد مقدار قابل توجهي سلاح ميشود غافل از اينكه دلفاني تن به خفت و ذلت همكاري با ساواك داده است. دلفاني مراتب را به ساواك گزارش ميدهد و ساواك هم براي جا انداختن هر چه بهتر دلفانی و آگاهی کامل ازاهداف مجاهدین، خود تعدادي سلاح به توسط دلفاني در اختيار مجاهدين قرار ميدهد و آن سال هم مصادف بوده با ايام تاجگذاري، و ساواك كه تبحر بسيار ويژهاي در تعقيب و مراقبت داشته بعد از شناسايي كامل خانههاي تيمي، در شهريور 1350 به خانه هاي تيمي مجاهدين حمله برده و به اذعان خود مجاهدين 80 درصد از بدنه و سران آن را كه شامل بنيانگذاران آن من جمله حنيفنژاد، سعيد محسن، بديعزادگان و غيره را دستگير و( به غير از مسعود رجوي تمامي نيروهاي رده اول آن را اعدام مينمايد (البته در كتاب خاطرات آقاي ثابتي و تاريخچه سازمان مجاهدين خلق . شایان ذکر است مطابق اظهارات عده ای از زندانیان و هم بندان وی شاه مراد دلفانی ، گرایش به مسائل شنیع هم جنس بازی داشته ودر زندان با اغفال نوجوانان رابطه خلاف اخلاق با آنان ایجاد مینموده است
4 . مسعود رجوي فرزند حسین اهل طبس عضو سازمان مجاهدين خلق، به گفته ثابتي در كتاب خاطراتش وی در زماني كه خواهان استخدام در آموزش و پرورش بوده با برادراو كاظم رجوي به مدت چند ماهي دوست بوده و این چه عجب كه در ميان عموم ملت مسلمان شخصي از آن خانواده، با يك بهاييزاده مانوس گردد سپس وي به استخدام ساواك درمی آید و كاظم رجوي هم به سوئيس مهاجرت مينمايد . بعد از چند سال از این مودت آقاي ثابتي براي انجام امور اداري به سوئيس می رود و با عنايت به اينكه از سوابق آقای کاظم رجوی به اقتضای شغلش کاملا آگاه بوده به سراغ وي كه عضو يكي از نهادهاي دانشجويي ضد رژيم میباشد می رود و نیتش هم از رفتن به قول معروف سلام گرگ بيطمع نيست جذب وي بوده و بعد از يادآوري خاطرات گذشته كاظم رجوي محل كار ثابتي را از او جويا ميشود و آقاي ثابتي هم آنرا نخستوزيري اعلام مينمايد و كاظم رجوي ميپرسد که منظورش از نخستوزيري ساواك ميباشد و آقاي ثابتي هم آن را تاييد مينماید. آقاي ثابتي در ادامه خاطراتش اعلام ميدارد كه ديدم ميان صحبتها دَم آقاي كاظم رجوي سست است او را با قرار ماهي 1000 فرانك در سوئيس به عنوان منبع به استخدام ساواك درآوردم صفحه 282 . و از خبرچيني او هم در سوئيس اظهار رضايت مينمايد واما بعد از اينكه در ضربه 1350 به پيكره مجاهدين طي برگههاي بازجويي موجود در كميته مشترك آقاي مسعود رجوي در شناسايي دوستان خود به نيروهاي ساواك ذره ای کوتاهی نمی نماید، و تا آنجا وقاحت را به پیش میبرد كه حتي كروكي منزل شخص اول و بنيانگذار سازمان مجاهدين آقاي حنيفنژاد را هم در اختيار كميته مشترك قرار ميدهد ،و اولین گام را در رهایی از چوبه اعدام بر می دارد، تا چندي پيش دارودسته آقاي مسعود رجوي منكر اين واقعيت بودند كه آقاي ثابتي يكي از معاندين سرسخت نظام صحه بر اين مورد نهاد و اعلام داشت كه نه تنها با همكاري كامل مسعود خان رجوي در شناسايي و دستگيري مجاهدين، بلكه با درخواست برادر وي آقاي كاظم رجوی از او برای رهایی برادرش و درخواستهاي مکرر شخص ثابتي و تيمسار نصيري از اعلیحضرتشان با دلایل مختلف برای استفاده از عفو ملوكانه، و آن هم نه بخاطر همکاری بیدریغ جناب مسعود رجوی در کمیته مشترک با آقایان، بلکه برای جا انداختن هر چه بهتر برادر نفوذیش در خارج از کشور آقاي مسعود رجوي از مرگ رهیده ومشمول عفو ملوکانه میگردد و به زندان محكوم ميشود، و به اذعان صريح آقاي ثابتي آقاي رجوي در زندان نيز به عنوان منبع مورد استفاده قرار ميگرفته و اطلاعات زندان را در اختيار آنان قرار ميداده، اين هم يكي از هزار ادله مامورين امنيتي كشورمان، که ثابتي هم اوراق بازجويي جناب رجوی را كه دال بر معرفي و لو دادن اعضای بسيار از افراد سازمان بوده را مورد تاييد قرار می دهد و اين چه عجب که شناسايي تقی شهرام هم به توسط جناب مسعودخان رجوي انجام نگرفته و در اختيار آقاي ثابتي قرار داده نشده باشد چون اين شخص درست هم فكر شهرام بوده و همچنان که او در سال 54 آن انقلاب به اصطلاح ايدئولوژي خود را به راه انداخت و به تمسخر شهید شریف واقفی آقای پرچمدار نام گرفت آقاي رجوي هم ده سال بعد ازاو در سال 64 خالصتر آنرا در عراق راهاندازي نمود، واما بقيه ماجرا. در كتاب تاريخچه سازمان مجاهدين اينچنين آمده در طي دو ماه كه آقايان شهرام و عزتي در زندان ساري بودهاند با ستوان احمديان طرح دوستي ميريزند و هر شب براي درس دادن نزد وي ميروند و بعد از آماده سازي وي يك شب در تاريخ 15 /2 / 1352 در ساعت 15/ 1 شب مامورين را خلع سلاح نموده و به طرف قائمشهر (شاهي سابق) منزل پدري ستوان احمديان به راه مي افتند ستوان احمدیان بعد از خداحافظي از پدرش ماشين فرار را معاوضه کرده و به همراه شهرام وعزتي به سوي تهران رهسپار ميشود بعد از رسيدن به تهران احمديان، شهرام را در خانه اي كه از يكماه قبل از فرار مثلا كرايه کرده بوده قرارمیدهد و ماشين فرار را چند خیابان بالاتر از محل اختفا رها نموده و به نزد شهرام بر میگردد. عزتي هم با اخذ يك قبضه اسلحه از آنها جدا شده و راهی جنوب میشود و اما سوالات مطروحه تا به اينجا در رابطه با آقاي ستوان احمديان .
1) آيا آقاي احمديان نميتوانست ماشين تعويض براي فرار را هنگام آمدن به زندان با خود بياورد و در يكي از خيابانهاي ساري پارك كند تا مثلا بعد از فرار مستقيماً سوار ماشين شده و راهي تهران شوند 2) سازمان مجاهدين كه يكي از متمولترين سازمانهای آن برهه بوده جناب شهرام آيا قادر نبوده بعد ازفرار از زندان ساري با يكي از سمپاتهای سازمان از طريق باجههاي مخابراتي تماس حاصل نموده و اعلام دارد از زندان فرار كرده و در حال حركت به سوي تهرانيم يك تيم از نيروها در فلان ساعت در فلان خيابان حضور يافته و ما را به يكي از خانههاي امن انتقال دهند (3 آيا عزتي که بعد از رسیدن به تهران با اخذ یک قبضه کلت رولور مسروقه از انبار تسلیحات زندان ساری از شهرام واحمدیان جدا شده وراهی جنوب بوده نميتوانسته ماشين فرار را تا چند خيابان آنطرفتر با خود برده و رها نماید و سپس به راه خويش ادامه دهد . 4 ) مرکزیت خانه های تیمی کمونیستها در تهران بوده و عزتی هم با علم کامل بدین موضوع مسیر جنوب را در پیش میگیرد، در حالیکه میداند مشخصات کامل او در کلیه اماکن نقلیه وهمچنین در میان کلیه مامورین امنیتی و انتظامی با حساسیتی که ساواک بدین موضوع داشته منتشر شده، با عنایت به موارد فوق الذکرآیا او نمی توانسته حداقل چند روزی در محل اختفای شهرام یا یکی از خانه های امن کمونیستها قرار گرفته و سپس راهی یافتن هم رزمانش گردد ، مگر اینکه بگوییم او به نقشه فرار ساختگی پی برده وبرای اینکه با تحت تعقیب بودنش، به هر خانه ای که قدم بگذارد موجب کشتاراعضای آن خانه تیمی خواهد شد تنها یک راه را برای فرارخود در نظر میگیرد وآن هم رفتن به جنوب و از آنجا به عراق و سپس اطلاع به داخل کشور که این یک فرار ساختگی است ولی غافل ازآن که یا احمدیان پی بدین موضوع برده ودرمسیر قرار دادن ماشین فرار در چند خیابان آنطرف تر موضوع را به سمع و نظر آقای ثابتی رسانیده و یا جناب ثابتی خود پی به حرکت بعدی وی برده، چون رفتن به جنوب آن هم در آن برهه از زمان مطابق هر عقل سلیم مردود، یا بهتر بگوییم خودکشی محض میباشد . مگر اینکه بگوییم او تنها یک درصد ضعیف از فرار را بدون داشتن راهی دیگر برای خود انتخاب نموده، و درادامه وی در ایستگاه راه آهن جنوب در حین پیاده شدن از قطار مورد اصابت رگبار مسلسل های یاران آقای ثابتی قرار گرفته وکشته میشود5 ) به نظر شما خواننده گرامي در آن روز احتمال لو رفتن احمديان بيشتر بوده يا شهرام. زيرا شهرام را فقط مامورين امنيتي ميشناسند ولي جناب احمديان را به جز افراد مسئول پرونده فوق، همدورههايش هم كه در كلانتريها، آگاهيها و حتي در بخشهاي مختلف راهنمايي و رانندگي که مشغول کار بوده اند هم توان شناخت داشته اند پس احتمال لو رفتن ستوان احمديان از شهرام بيشتر بوده، باري خانه فوق نه توسط احمديان بلكه به توسط ساواك از قبل اجاره و بتوسط قسمت فني آن با شنود، دوربين مدار بسته، و ساير لوازم موجود تعبيه گرديده و شناسايي افراد سازمان وحتی سمپاتها كه به آن خانه رفت و آمد مي كرده اند، و هم چنين آگاهي كامل از برنامههاي آقاي شهرام در ماههاي آينده، از اولین گامهای آقای ثابتی بوده و علت بردن ماشين فرار چند خيابان آن طرف تر بتوسط آقای احمدیان ، نه از براي ايثار بلكه آگاهي كامل آقاي ثابتي از گفتگو هاي آقايان در مسير تهران و دادن تزهای متعدد به جناب احمديان مطابق گفتگو هاي انجام شده و طرح مسايلي كه آقاي ثابتي و يارانش را هر چه زودتر به اهداف از پيش تعيين شده آنها رهنمون سازد
همچنان كه در كتاب تاريخچه سازمان مجاهدين آمده مطابق عرف زندان پرونده هر زنداني قبل از تبعيد، يا به همراه زندانی براي نظارت مسئولين زندان فرستاده ميشود در حالي كه در پرونده شهرام مسايلي همانند تحريك زندانيان به اعتصاب غذا و درگيري با مامورين، اغتشاشگر و امثالهم به چشم ميخورد و گذشته از اين وي يك زنداني سياسي بوده و كوچكترين مراوده وي با افراد عادي به شدت تحت نظر قرار می گرفته تا چه رسد به افسر زندان آن هم شبها از طريق منابع وسيع ساواك، كميته مشترك ضدخرابكاري، اطلاعات شهرباني، ضد اطلاعات شهرباني و از همه مهمتر اطلاعات زندان، ً پيگيري نگشته و به مسئولين ارجاع نشده آن هم با آن همه مراقبتها يعني در اين دو ماه كسي نبوده كه اين مطلب را به سمع و نظر آقايان برساند. آنهم مثلاً با بودن اشخاصي همانند دلفاني، عباس شهرياري، سيروس نهاوندي، مسعود رجوي و غيره در زندان، آيا ذهن شما به عنوان يك فرد آگاه با عنايت به موارد معروض ميتواند این موضوع را در خود بگنجاند، و در ثاني تقي شهرام يك فرد از مجاهدين خلق و حسين عزتي يكي از نيروهاي سازمان ستاره سرخ با افكار كمونيستي اين دو چه وجه مشتركي با هم به لحاظ فکری داشته اند كه آن را به ستوان احمديان بازگو نمايند. زيرا دروس ايدئولوژي اينان متضاد هم بوده و اين تنها در صورتي قابل پذيرش است كه بگوییم یا افكار عزتي تاثير خود را بر روي شهرام گذاشته است یا افکار شهرام بر روی عزتی، تاثیر گذار بوده كه در آينده نماد تاثیر گذاری ایده های عزتی بر روی افکار شهرام را مشاهده مينمايیم و هنگاميكه آقاي ثابتي به توسط بلبل مطبوعش ستوان احمديان پي به اين امر ميبرد مقدمات فرار را آماده مينمايد و حيرتآور اينجاست كه اينها چگونه تمامي لايههاي حفاظتي زندان را خلع سلاح نمودهاند آن هم حتي بدون شليك يك گلوله، و بعد از خالي نمودن اسلحه خانه راهي قائمشهر به جهت خداحافظي از پدر ستوان احمدیان و تعويض ماشين راهي تهران شدهاند به همين راحتي، و ارگانهاي امنيتي و انتظامي هم تا حضرات به تهران برسند از ماجراي فرارشان آگاه نشده اند يعني آن شب هيچ كس به درب زندان مراجعه ننموده ثانياً پستهاي برجكهاي زندان تعويض نگشته و هيچ كدام از موضوع مطلع نشده اند و آن را به ساواك يا ضداطلاعات گزارش نكردهاند. همچنين آقاي احمديان در خاطرات خود مينويسد قبل از فرار ناخودآگاه به پشت ميز كار خود رفتم و نوشتم من اين لباس ننگين را از تن به در ميآورم اين راهي كه من ميروم ميدانم كه برگشتي ندارد و من ميروم تا ديگر گرسنگان گرسنه نخوابند و در اين نگارش تقي شهرام و حسين عزتي هم او را ياري مینموده اند، آخر چه لزومي دارد هنگامي كه من همكاران خود را در عين آزادي خلع سلاح كردهام درآن ضيق وقت نامهنگاري هم بنمايم زيرا هنگاميكه ساواك يا ضداطلاعات به سراغ آنان بيايد همگي به صراحت اعلام خواهندکرد كه ستوان احمديان به همراه دو زنداني تبعيدي آنان را خلع سلاح نموده و فرار كرده و آقاي شهرام در عين جهالت اعلام مي دارد كه ستوان احمديان اين نامه را براي آن نوشت كه ديگر رژيم نتواند مدعي شود وي را به گروگان گرفتهاند. اين ادعا هنگامي درست از آب درمي آيد كه اسلحهاي به طرف وي نشانه رفته باشد نه خود به سوي مامورين در عين آزادي و همدستي با متواريان اسلحهاي نشانه گرفته و آنها را خلع سلاح كرده باشد و به قول معروف( تنها كساني كه چيزي براي پنهان كردن دارند كلّيه اعمال خود را منطبق با توجيحات از پيش تعيين شده ارائه مينمايند) و مطابق هر عقل سليم، نامه فوقالذكر هيچ گونه اثري نميتوانسته بر روي كسي بگذارد الاّ تقي شهرام( قمپوز) كه وصول اطمينان او را نسبت به ستوان احمديان به حد اعلاي خود برساند و در ادامه، بنده ای كه خود را درگير عملي مرگبار نمودهام چه لزومي دارد كه به سراغ پدرم بروم و آن هم در آن تنگنا، ودرآن ضیق وقت من كه ميدانم به عنوان يك افسر دوره ديده در دانشكده افسري پليس، ساواك به سراغ اولين شخصي كه خواهد آمد پدر و مادر من ميباشد و با اندكي فشار آنان لب به سخن گفتن خواه نا خواه خواهند گشود و حداقل اينكه بعلت عدم گزارش فرار به ساواك يا شهرباني به روزگار غريبي مبتلا خواهند شد آخر چه لزومي دارد كه به سراغ آنان بروم مگر اینکه پیغامی بسیار ضروری بعلت حادث شدن امری پیش بینی نشده یا توصیه ای فراموش شده آن را از طریق پدر بزرگوارم خدمت مسئولین مراقب عرض نمایم،و همچنین چه لزومي دارد كه ماشين فرار را از آنان اخذ نموده و تا مقصد كه تهران باشد با آن رهسپار گردم. آيا اين حساب را نميكنم به فرض اگر اين قضيه لوبرود با اندكي تحميل فشار نوع ماشين و شماره آن را به دست ميآورند و مرا به مقصد نرسيده به همراه آن دو آماج حملات گلولههاي خود قرار ميدهند ضمنا اين احتمال را نميدهم كه اگر ماشين را هم در يكي از خيابانها رها كنم آن را مييابند و شهر اقامت مرا براحتي شناسايي ميكنند و همچنان هم ميشود و ساواك چهار روز بعد ماشين فوقالذكر را در يكي از خيابانهاي تهران مييابد آيا سازمانهاي امنيتی، كلّ ايران را براي شناسايي بنده مورد تفحص قرار بدهند من تامين بيشتري خواهم داشت يا يك شهر آن هم ولو كلان شهرباشد، واما حسين عزتي كوه كمرهاي 24 ساعت بعد از جداشدن از آقا شهرام و احمديان در يكي از ايستگاههاي راهآهن جنوب به جاي آنكه دستگير شده و حتيالمقدور اطلاعاتي در رابطه با آقاي شهرام و ستوان احمديان از او اخذ گردد کشته میشود باري چون نيازي بدين كار نبوده زيرا افراد فوق از لحظه فرار الي آخر تحت مراقبت كامل قرار داشتهاند و بقول معروف آقاي ثابتي و تني چند از محرمانش هم سوال را ميدانستهاند هم جواب را،واین در حالی بود که عزتی نه فشنگ کثیری در اختیار داشته نه فرصت دست یابی به سیانور،و دستگیری او هم برای نیروهای ورزیده وتا به دندان مسلح کمیته مشترک بسیار آسان بوده همانند ماجرای دستگیری وحید افراخته که درتاریخچه مجاهدین بدان اشاره شده که چگونه قبل از هر گونه عکس العملی بتوسط نیروهای عملیاتی کمیته مشترک دستگیر میشود ابتدا بايد خدمت شريفتان عرض نمايم كه آقاي ثابتي از نقطه شروع فرار تا جا گرفتن بلبل مطبوع خويش آقاي ستوان احمديان و تقي شهرام لحظه به لحظه به توسط گروههاي تعقيب و گريز كميته مشترك در جريان امر بوده است در ثاني عزتي اگر در همان تهران بعد از جداشدن از شهرام و احمديان كشته ميشد درصد ترديد فرار ساختگی را حداقل از عقل و شعور تقي شهرام و امثالهم به 90 درصد ميرساند ولي صلاح را در آن ميبينند كه اولاً اجازه دهند او از تهران خارج شود ثانياً يا امروز بميرد يا فردا براي ثابتي چه فرقي ميكند زيرا او 24 ساعته تحت نظر ميباشد ثالثاً اين بار هم ميتواند همانند هميشه براي اينكه منبع خود را نسوزاند بگويد در حين گشتزني يا مشكوكيت درگير و كشته شد . ولي كشته شدن عزتي در تهران آن هم بعد از چند دقيقه جدا شدن از احمدیان و شهرام براي بلبل مطبوعش كاملاً مضر بوده ولي 24 ساعت بعد در ايستگاه يكي از شهرهاي جنوب حاشيه امنيتي خوبي در برابر عقل امثال تقي شهرام ميباشد و نكته بسيار جالب اينجاست كه آقاي ثابتي بعد از 33 سال تعقل و تفكر در اين رابطه محمدرضا سعادتي را به جاي حسين عزتي قرار داده لطفاً دقت كامل شود «سعادتي به جاي عزتي» آقاي ثابتي در كتاب «دامگه حادثه» خود صفحه 284 و 283 هنگامي كه ميپرسند سفير روسيه هم درصدد آزادي مسعود رجوي بود آقاي ثابتي ميگويد كاسكين هر از چند گاه با آقاي ميرفندرسكي تختنرد بازي ميكرد وي خواهان آزادي حكمتجو يكي از اعضاي حزب توده بوده است كه چون در فاميلي (رجوي و حكمتجو) در هر دو «جو» ميباشد شاهپور بختيار در ذكر اين خاطره در كتاب خاطرات خود اشتباه كرده است ولي آقاي پرويز ثابتي قطعاً از بابت جُويي كه در اول انقلاب ملت فهیم ایران به وي خورانده اند هنوز هم داراي همان پریشانی افکار ميباشد. آقاي ثابتي، شاهپور بختيار يكبار اين تلفظ را اشتباه تكرار نموده است و نه همانند شما سه بار،كه در كتاب خاطرات خود آن را عمدا براي گمراه كردن ذهن خواننده نام برده ایید، و سعي وافر داريد كه سعادتي را به جاي عزتي به سمع و نظر خواننده تحميل نماييد و اين حاصل اشتباه نيست آقاي رجوي و حكمتجو هيچگونه مناسبتي با هم ندارند الا در تكرار دو حرف ( جيم و واو ) ولي عزتي و سعادتي غير از تشابه در «تي»، اولاً عزتي داراي افكار چپ بوده و گرايش به روسها داشته و سعادتي هم در حين تحويل اسناد سرلشكر مقربي به روسها دستگير شده است و غير از تشابه در حروف هر دو آنها دست آخر به روسها ختم میشوند. و اين ميتواند مثلاً براي شما راه گريزي باشد ولي متاسفانه شما نه يك بار بلكه سه بار نام آقاي سعادتي را به جاي آقاي عزتي برای گمراه ساختن ذهن خواننده از واقعیت بیان داشته اید هر چند كه سعادتی تنها به علت رد اطلاعات به روسها اعدام نگرديد، چگونه ميشود كه شما به عنوان يك مقام امنيتي سوابق
لایکلایک