یاد یاران یاد باد!
اخیراً با دیدن ویدئو کلیپی در رابطه با رفقای زنده یاد لقمان و داوود مدائن، تصاویر زنده این رفقا درست همانند روزهای سپری شده دهه شصت بار دیگر برایم زنده گردید، و هم زمان این شعر بر زبان ام جاری شد:
ای رفیقان، قهرمانان…
از تن ما خون به ریزد، از خون ما لاله خیزد…
یک پا ننهیم قدمی به عقب تا دم مرگ!
یک پا ننهیم قدمی به عقب تا دم مرگ!
چون رفیق داوود مدائن را از نزدیک می شناختم، در این جا می خواهم با بیان خاطره ای از این عزیز، یاد او و رفقائی چون او را گرامی بدارم، رفقائی که هیچ وقت افق را فراموش نمی کردند و هم چون پرندگان عاشقی به سوی آزادی پر می گشودند.
شکنجه و اعدام انسان هایی هم چون داوود مدائن را به یاد می آورم که تنها به دستان پینه بسته کار و رنج اعتقاد داشته و در تلاش برای رهایی از یوغ برده گی، در دهه شصت توسط رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی جان عزیزشان را از دست دادند. بعد از سه دهه و اندی در شرایط امروز، باید یاد این عزیزان را به هر شکلی که امکان پذیر هست، زنده نگاه داریم.
اولین بار زنده یاد داوود را در اتاق ۳ بند دو اسارت گاه اوین، پس از یکی کردن اتاق های ۱ و ۲ دیدم. او انسانی وارسته و مهربان بود که نگاه و چهره اش ناخودآگاه انسان را مجذوب خود می کرد. اولین نگاه های زندانی وقتی وارد بندی می شد، دنبال آشنا ها بود و وقتی رفقا و دوستان آشنا پیدا می شد، پچ پچ ها و تبسم های دیدار دوباره شروع می شد، و پس از آن نوبت به دیگران می رسید، دیگرانی که رابطه جریان سیاسی و سازمانی شان توسط رفقای آشنا به هم دیگر انتقال داده می شد. رفیق داوود با وقار و محکم اما با احتیاط سر صحبت با رفقایی که در ارتباط با جریان های چپ و به ویژه «سازمان چریکهای فدایی خلق- (اقلیت)» بودند را باز می کرد. صحبت های اولیه در مورد حال و احوال و نحوه و چرایی دستگیری بود. وقتی فهمید یک هوادار ساده ای بیش نیستم سعی کرد کمک ام بکند. در طی دوره ای که با او بودم او واقعاً هم از لحاظ فکری در ارتباط با مسایل زندان و هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ مسایل نظری در جنبش یاور من بود. در داخل اتاقی که ما در آن محبوس بودیم، کتابی بود که در رد مارکسیسم نوشته شده بود. دقیقأ یادم نیست نوشتۀ سروش بود یا جلال الدین فارسی. در این کتاب پاراگراف هایی از نوشته های مارکس، لنین و … را نقل قول کرده و با معیار خودش در رد آن دلیل و برهان آورده بود. حالا رفیق داوود از همان نقل قول ها استفاده کرده و برای ما از آموزش های آموزگاران طبقه کارگر صحبت می کرد. در این صحبت ها او مرتب از بنیان گذاران سازمان چریک های فدائی خلق و از رزم دلاورانه آنان یاد می کرد. نکته مهمی که در اینجا لازم است بگویم این است که در این صحبت ها کاملاً مشخص بود که او واقعاً عشق چریک های فدائی خلق در قلب اش بود و مسأله اش پی گیری راه آن ها بود. در واقع رفیق داوود نیز مثل خیلی از نیروها به خاطر مبارزات و پايداری های چریک های فدائی خلق در مبارزه عليه رژيم شاه به سازمان بعد از قیام که تحت همین نام فعالیت می کرد پیوسته بود. ولی متأسفانه این سازمان، سازمان واقعی داوود مدائن ها نبود. اتفاقاً همین نیروهای انقلابی مثل داوود بودند که برخی از رهبران و دست اندرکاران آن سازمان را در سال ۱۳۵۹ وادار کردند که از دارو دسته فرخ نگهدار فاصله بگیرند و سازمان چریک های فدایی خلق (اقلیت) را شکل دهند. در این جا سخن یک رفیق مبارز و ارزشمند که زندانی دوران رژیم جنایت کار پهلوی بود را نقل می کنم که وقتی پس از گذشت سال های سال فرصت دیداری با او پیش آمد و از این در و از آن در حرف زدیم و صحبت به داوود مدائن کشید، این رفیق با شناختی که از وی داشت، گفت: «اگر همین داوود ها نبودند اصلا اقلیتی وجود نداشت «. واقعاً این طور بود کما این که مرکزیت همان سازمان اقلیت که هنوز دل اش پیش دار و دسته فرخ نگهدار بود، مدتی پس از انشعاب اعلام کرد که «انشعاب زود رس بود». در واقع، این داوود و رفقای انقلابی دیگر چون داوود بودند که با معیارهای اعتقادی شان به آرمان چریک های فدایی خلق توانستند بخشی از آن سازمان بعد از قیام (که به دلیل برخوردها و سیاست های سازشکارانه اش با رژیم جمهوری اسلامی فقط تابلوی سازمان چریک های فدائی خلق بر درش باقی مانده بود) را از یک منجلاب بیرون بکشند. بگذریم از این که بعدها چه پیش آمد و چه کارهای ناپسندی از همین سازمان اقلیت سر زد.
امروز وقتی در یک ویدئو کلیپ می بینم که از رفقا داوود و لقمان مدائن به عنوان «چریک فدائی خلق» یاد شده، احساس ناشناخته ای به من دست می دهد. از یک طرف می بینم که این رفقا، رفتار، برخورد و باورهای انقلابی کلی شان چنان بود که شایسته چنین نامی بودند. ولی از طرف دیگر می دانم که نیروی انقلابی آنها به اشتباه در اختیار سازمانی قرار داشت که با این که تابلو سر در خود را همچنان حفظ کرده بود ولی رهبران اش حتی عار داشتند کلمه چریک را برای مبارزین خود استفاده بکنند و به طور موذیانه از لفظ «فدائیان» استفاده می کردند.
آری، رفیق داوود مدائن واقعأ رفیقی بود قابل ستایش نه تنها برای ماها که با او هم سازمان بودیم بلکه هم چنین برای بیشتر دوستانی که آن موقع در صف مجاهدین بودند. واقعاً همه با احترام خاصی با او خورد کرده و در مورد او صحبت می کردند. برای این که حد محبوبیت او را نشان دهم به این موضوع اشاره می کنم که زمانی که هواخوری می رفتیم همه به نوعی بدون این که قبلا برنامه ریزی شده باشد کنترل همه چیز را داشتند تا رفیق بتواند با برادرش، روزبه که در طبقه بالای بند بود در حین قدم زدن تماس داشته باشد و جالب این که در اتاق روزبه مدائن نیز که می دانستند با داوود تماس می گیرد، همین جو حاکم بود. کینه و نفرت به مزدوران وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی، ایمان و پایداری رفیق به آرمان های انقلاب، امری بود که در وجودش موج می زد. در مورد ایثار و برخوردهای مردمی او این را بگویم که روزی در سلول باز شد و یکی از زندانیان سیاسی که مردی نحیف الجثه بود و در بازجویی زير شکنجه آش و لاش شده بود، وارد شد و در همان کنار در افتاد. رفیق داوود به سوی اش رفت و او را در بغل گرفت و روی اش را بوسید. این زندانی سیاسی (متأسفانه اسم عزیزش را فراموش کرده ام) اهل جنوب و از فعالین کارگری شرکت نفت بود و تا مدت ها رفیق داوود این رفیق را که توان راه رفتن نداشت، در نوبت دستشویی رفتن قلم دوش کرده و همه کارهای اش را انجام می داد. با توجه به تعداد کم نیروهای چپ در آن اتاق، رفیق داوود همچنین در انجام دیگر کارها همیشه پیش قدم می شد.
رفیق داوود که در دوره شاه نیز از زندانیان سیاسی مقاوم بود، چه به خاطر سابقه مبارزاتی اش و چه به دلیل برخورداری از خصلت های انقلابی و مردمی اش همان طور که گفته شد مورد احترام همه زندانیان و حتی مجاهدین زندانی مبارز آن زمان نیز بود. در آن روزها وی حتی در نوبت های درونی قدم زدن در داخل اتاق، با تنی چند از بچه های بالای مجاهدین در رابطه با مسایل روز جنبش و سیاست های اتخاذ شده توسط جریان های سیاسی به بحث و گفت و گو که گاه حالت جدل نیز به خود می گرفت، می پرداخت. این امر در حالی بود که وی شدیداً نگران فردای سازمان اقلیت بود و از مخمصه هائی که این سازمان دچار آنها گشته بود، سخن می گفت.
یکی از بچه ها در مورد رفیق داوود می گفت که در یکی از روزها وقتی لاجوردی، رئیس زندان اوین برای سرکشی به اطاق این ها در بند دو می آید، از آن جا که رفیق داوود را از زندان شاه می شناخت، از موضع قدرت با تمسخر به او می گوید: تو هم که این جایی! رفیق مدائن طعنه او را بی پاسخ نمی گذارد و با صدای بلند می گوید ما که تو را خوب می شناسیم حاجی، برو… و حرف هائی می زند که لاجوردی کنف شده و از اطاق بیرون می رود.
روزی رسید که رفیق داوود را از اتاق بردند و دیگر برنگشت. آخرین بار قبل از این که به قزل حصار منتقل شوم، روزی تصویر رفیق داوود را در تلویزیون مدار بسته داخل قتل گاه اوین نشان دادند و با این که جنایت کاران دست اندر کار، رفیق را کاملا می شناختند اما از زندانیان در بند می خواستند هر که رفیق داوود را از قبل می شناخته، به این در یوزگان اطلاع دهد. آری اگر عشق عمیق به کارگران و زحمت کشان در وجود عزیز رفیق داوود نبود و اگر کینه و نفرت به جنایت کاران سرمایه داری و امپریالیسم در او وجود نداشت، این چنین خفاشان خون آشام در مقابل او به زانو در نمی آمدند. بعد ها فهمیدم که رفیق داوود مدائن پس از چند ماه که او را از اتاق ۳ بردند؛ به دست مزدوران سرمایه داران وابسته به امپریالیسم تیرباران گشته و گلوله های جنایت کاران جمهوری اسلامی بر سینه مهربان او نشسته است.
«بپا کنیم پرچم خشم و کین را، بیفکنیم زندگانی نوین! خروش ما برکند بنای بیداد، به سر رسد این نبرد آخرین!»، این سرود با شنیدن شهادت او مسلماً در وجود هر انسان مبارزی که داوود را می شناخت، به زمزمه در می آید و قابل تصور است که همه کسانی که یاد و خاطره تمامی جانباختگان راه آزادی و رهایی و یاد تمامی جانباختگان کمونیست، به ویژه رفقای زنده یاد داوود و لقمان مدائن را گرامی می دارند این سرود را که آنها بر آن باور داشتند را نيز زمزمه خواهند نمود:
«بر خیز ای داغ لعنت خورده دنیای فقر و بندگی
شوریده خاطر ما را برده بجنگ مرگ و زندگی
باید از ریشه بر اندازیم کهنه جهان جور و بند
وانگه نوین جهانی بسازیم هیچ بود گان هر چیز گردند
روز قطعی جدال است آخرین رزم ما انترناسیونال است نجات انسانها»
نصیر تبریزی
۱۳ /۰۱ / ۲۰۱۳
برگرفته از سایت سیاهکل