یک جامعه شناس و فیلسوف قرن نوزدهم معتقد بود که «شعور» محصول کار مغز است، یعنی وقتی مغز کار می کند از خود شعور نشان میدهد. اما شعور را نمی شود از مغز جدا کرده و آن را به صورت شعور «ناب» در ظرفی انباشت.
فرضاً نمی شود کارد کره خوری را بر روی مغز کشیده و شعور آن را از آن تراشیده و در شیشه ای جمع آوری کرد. شعور، فهم یا ذکاوت نمی تواند جدا از مغز یا ماده، در هوا به صورت شناور یا معلق وجود داشته باشد. اما شعور انسان می تواند به وجود آورنده پدیده هائی در خارج از ذهن اش باشد. همین مقاله ای که شما در حال خواندن آن هستید، از مغز من نشئت گرفته است. من آن را به صورت حروفی که از قبل همه بر آن توافق کرده ایم، در آورده تا مقصود خود را به شما ودیگران تفاهم کنم. حالا من چقدر در این تفاهم موفق هستم، این بستگی به من به عنوان نویسنده این مقاله و به شما به عنوان خواننده این مقاله و درک شما از این مقاله دارد.
مقاله من به صورت یک واقعیت مادی نه تنها متغییر نیست، بلکه ثابت است، اما درک خوانندگان این مقاله در مقایسه با یکدیگر متفاوت خواهد بود، و این به علت وابستگی طبقاتی آن هاست.
بگذارید مثالی بزنم که نکته مورد نظر روشن تر شود. فرض کنید کارگران یک کارخانه شکر سازی به علت عقب افتادن حقوق چندین ماهه خود، جلوی در کارخانه اعتصاب کرده و از کار کردن خودداری می کنند. آن ها با حمل پلاکاردهایی این موضوع را به مردم نشان می دهند. پس ما با اعتصاب کارگران یک کارخانه به عنوان یک واقعیت در جامعه روبرو هستیم. حالا فرض کنید من به عنوان صاحب و رئیس یک کارخانه پتو بافی، با اتومبیل خود از آن خیابان در حال عبور هستم و صحنه تظاهرات کارگران کارخانه شکر سازی را میبینم. به راننده خود دستور توقف می دهم. شیشه دودی رنگ اتومبیل خود را با دکمه الکترونیکی پائین آورده و به دیدن تظاهرات آرام کارگران می پردازم. در دل خود ناسزائی نثار آن کارگران نمک نشناس کرده که چرا به جای کار کردن و بالا بردن میزان تولید و سطح فروش کالای آن کارخانه، ماشین ها را خاموش کرده و از کار کردن امتناع می ورزند! بعد به راه خود ادامه می دهم.
حالا فرض کنید من به عنوان یک کارمند ساده سازمان ثبت احوال با اتوبوس در حال رفتن به محل کار خود هستم. اتوبوس وقتی جلوی همان کارخانه شکر سازی میرسد، به خاطر ترافیک زیاد توقف می کند و من پلاکاردهای کارگران در حال اعتصاب را خوانده و به وجود اعتصاب آن ها پی می برم. در ذهن خود می گویم پس این طور! از فردا آن مقدار شکری هم که در بازار وجود دارد گران تر خواهد شد و من با حقوق ناچیز خود چکار بکنم؟ و اتوبوس به راه می افتد.
بعد فرض کنید من به عنوان کارگر یک کارخانه کفش سازی، با دو چرخه خود در حال عبور از همان خیابان هستم. با دیدن تظاهرات کارگران کارخانه شکر سازی، از دوچرخه خود پائین می آیم و مشت گره کرده خود را به عنوان حمایت و پشتیبانی از آن کارگران بالا برده و به خاطر عقب افتادن پرداخت حقوق کارگران آن کارخانه دندان های خود را از غضب بر روی هم می فشارم و بعد به راه خود ادامه میدهم.
همان طور که متوجه شدید، اعتصاب کارگران کارخانه شکر سازی به عنوان یک واقعیت، خارج از ذهن بورژوایی آن صاحب کارخانه پتو بافی، خارج از ذهن خرده بورژوایی آن کارمند اداره ثبت احوال و هم چنین خارج از ذهن آن کارگر کارخانه کفش سازی وجود دارد ولی برخورد متفاوت هر سه تن آن ها به آن اعتصاب، نشئت از جایگاه طبقاتی یکایک آن ها دارد.
به عبارت دیگر برداشت هر کسی از هر واقعیتی منشاء طبقاتی داشته، که خود مطلوب یا نامطلوب بودن آن واقعیت را در ذهن او توضیح و توجیح می کند. در طول تاریخ بشری، از آن جایی که هنرمندان همواره از طرف امپراطورها، پادشاهان، اشراف و ثروتمندان حمایت مالی می شدند؛ شعر، موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی و معماری آن ها هم در خدمت و تایید طبقات حاکمه وقت و برای تحمیق و تسلیم توده ها ساخته می شد. هنر مردمی هیچ گاه امکان رشد و مبارزه با هنر رسمی پیدا نمی کند. این مسئله با پیدایش روابط سرمایه داری در جهان و رشد تضاد کار و سرمایه، کارگر و سرمایه دار بُعد جدیدی به خود می گیرد.
نوعی هنرمند به وجود می آیند که اعتقاد به «هنر صرف» و ادعای بی طرفی هنر را دارند. آن ها به روی خود نمی آورند که در زمانی که سرمایه داری جهانی استثمار انسان از انسان را در همه جای کره زمین بسط داده است و برای به دست آوردن هرچه بیشتر سود از هیچ جنایتی رو گردان نیست، در واقع به جای هنرمندان متعهد، هنرمندان مبارز، هنرمندان افشاگر، دقیقا خواهان بی طرف ماندن آنان است. «هنر صرف» در کنار هنر رسمی یا دولتی قرار گرفته، در خدمت تحمیق و سرگرم نگه داشتن توده ها به کار برده می شود. از آن جائی که در هر کشوری در مقابل جبهه کارگران و توده های زحمت کش آن کشور جبهه های ارتجاع داخلی و امپریالیسم قرار دارند، هنرمندان هم مثل بقیه افراد متعلق به یکی از این اردوگاه های متضاد هستند و پیام آشکار یا نهفته در هنر خود را در خدمت این یا آن طبقه قرار می دهند. در واقع چون فرد هنرمند هم خواه و ناخواه متعلق به یک طبقه هست، هنر وی هم طبقاتی خواهد بود.
اما چه بسیارند کسانی که بعد از کسب آگاهی اجتماعی و درک و قبول حقانیت آزادگی بشریت از یوغ استعمار و استثمار، «انتحار طبقاتی» کرده و از طبقه خود بریده و در خدمت طبقه کارگر و دیگر توده های زحمت کش قرار می گرند. هنرمندان هم در این راستا همواره به سوی دو قطب متضاد جامعه کشیده شده و سرانجام جذب یکی از این دو اردوگاه می شوند. حتی آن هائی که ادعای بی طرفی هنر را دارند، با چشم بر هم گذاشتن و به آرامی از کنار این همه ظلم و جنایت گذشتن و با علم کردن مسائل کناری و بی ربط، در خدمت به ارتجاع و امپریالیسم و خواب کردن توده ها و منحرف کردن مبارزات آن ها گام بر می دارند. این موضوع را در صنعت فیلم سازی در غرب بسیار واضح تر از دیگر رشته های هنری می توان دید.
در سال های اخیر در ایران فیلم هائی ساخته شده اند که با داشتن مضامین به اصطلاح اجتماعی – انتقادی اساسا ادعای بی طرفی ندارند. ولی این نوع فیلم ها با تحلیل های مذهبی و غیر علمی در ریشه یابی مسائل و عرضه نکردن راه حل های اصولی، عملا در به کج راه بردن مبارزات مردمی نقش داشته و در خدمت ارتجاع قرار می گیرند.
به نقاشی «مزرعه گندم و دروگر» که در سال ۱۸۸۹ میلادی توسط وینسنت ون گوگ کشیده شده است نگاه کنید. یک فرد ثروتمند که در یک قصر زندگی می کند شاید از منظره طبیعت باز و مزرعه بدون حصار نقاشی شده در این تابلو خوشش بیاید، در حالی که اگر این نقاشی را به یک کشاورز نشان بدهید، امکان دارد درد خس و خاشاک گندم زیر ناخن و بر سر انگشتان را برایش یاد آوری کند . به عبارت دیگر برداشت ما از هنر، منشاء طبقاتی دارد که بسته به جایگاه طبقاتی مان و با تجربه های شیرین و یا تلخ مان، واقعیت ها را ارزیابی می کنیم.
اما هر واقعیتی لزوما «حقانیت» ندارد، در حالی که هر حقانیتی دیر یا زود واقعیت پیدا خواهد کرد. جمهوری اسلامی را در نظر بگیرید، جمهوری اسلامی با اعمال این همه جنایت، با داشتن بیش از ۲۷ سال کارنامه ننگین در جامعه ما واقعیت دارد – واقعیتی پلید، اما حقانیت ندارد و باید از بین برود. عین همان طوری که سرمایه داری که واقعیت دارد ولی حقانیت ندارد و از بین خواهد رفت، جمهوری اسلامی و روابط غیر انسانی سرمایه داری، در مبارزه ای مسلحانه و طولانی توسط طبقه کارگر و سایر اقشار زحمت کش جامعه – همچون دانشجویان، معلمان، پرستاران، نویسنده گان روشنفکر و دیگر اقشار ترقی خواه سرنگون خواهد شد.
تصورش را بکنید، سال ها بعد از زوال روابط سرمایه داری در دنیا، وقتی دیگر پول ملاک سنجش نباشد، زمانی که در جوامع بشری دیگر تضاد بین انسان و انسان از بین رفته است، هنر و استعداد انسان های سوسیالیست چه شکوفائی درخشنده ای پیدا خواهد کرد. لذتی که همگان از هنر هنرمندان در آن چنان جوامعی خواهند برد وصف ناپذیر است و البته در مخیله ما انسان های این دوره نمی گنجد.
با ایمان به پیروزی انقلاب کارگران و زحمت کشان
ضمنا، نام آن جامعه شناس وفیلسوف قرن نوزدهم که در بالای این مقاله به او اشاره کردم ولادمیر لنین بود.
نیما مینائی
۱۳۸۴