به جستوجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جستوجوی تو
در معبر بادها میگریم
در چارراه فصول،
در چارچوب شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
به انتظارِ تصویر تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟ ❊
چهل سال از روزی که دستگیر شدهای میگذرد.
چهل سال پیش در اوج جوانی توسط تبهکاران شبپرست به مسلخ برده شدی و چشمان زیبایت دیگر طلوع خورشید را از فراز کوههای پر صلابت و استوار لرستان به خود ندید؛ تا پس از زخمهای فراوانی که از پس شکنجههای طاقت فرسا در سیاهچالهای اوین و کمیته مشترک به صلابت همان کوههای لرستان بر تن خود کشیده بودی همچون شیرآهنکوه مردی استوار، کوهوار پیش از آنکه بر خاک افتاده باشی گلولههای دژخیم پلید، پیکر زخمی اما پولادینات را برای آخرین بار مورد آماج خود قرار دهد و تنها پژواک زهرخند واپسین تو بود که دشمن را به سخره گرفته بود و بر جان آنان آتش افکند.
این را به خوبی میدانم که اعتقاد راسخ و انقلابیات پیکری تنومند و مقاوم را پرورده بود تا برای چنین روزی آزمون نهایی خود را در راه انقلاب _در راه آزادی و برابری و برپایی سوسیالیسم برای تودههای تحت ستم و زحمتکش جامعه_ با سربلندی و اقتدار بدون لحظهای لغزش به آرمانی که گام در راه آن گذاشته بودی به سرانجام برسانی.
افکار انقلابیات را در عکسهایی از آلبوم خانوادگی لمس کردهام آنجا که عکسی از رفیق صمد بهرنگی بر دیوار خانه است و عکسی از چریک فدایی خلق رفیق حمید مومنی بر روی طاقچهی اتاق پذیرایی.
آه، از که سخن میگویم
ما بی چرا زندگانیم
و تو و رفقایت
به چرا مرگ خود آگاهان!
نمیدانم؛ نمیدانم چرا به این راه بی بازگشت قدم گذاشته بودی. (۱) نمیدانم تو و رفقایت چه افکاری را در سر پرورانده بودید که با آن همه شور و عشق و امید به مبارزه برای بازپسگیری انقلاب سرختان از چنگال خونخواران رژیم تازه به قدرت رسیده، خود را چه به آسانی در دستان خون چکان مزدوران ارتجاع حاکم قرار دادید تا آن گونه که پیش رفت سلاخیتان کنند.
دستانی که برای گرفتن سلاح پرورده بودی و انگشتانی که برای ستاندن حقِ خلقِ در زنجیر بر روی ماشه بی قرار بودند چه ساده … چه به سادگی دستبند به دور خود حلقه دیدند. شاید هرگز باور نمیکردند که این گونه غافلگیرانه در زنجیر شوند.
آه که چقدر سخت است در جایی چنین دلتنگ که برای یادمان رفیق از دست رفتهات (۲) خودت را به اجبار خلع سلاح کرده و توان غرشات را با اندوه اجبار، سرکوب کرده باشی دوره شوی و بی آنکه بتوانی کاری از پیش ببری مزدور (۳) دون پایه را آنچنان شادمان سازی که با پشت دست بر سینهی پر از دردت در آن زمان بکوبد و بگوید: به به حسن طولابی در آسمانها به دنبالت میگشتیم، در زمین پیدایت کردیم. …
آه چقدر دردآور است فکر کردن به لحظهای که مادرم با چشمانی خونبار، دستگیری محبوباش را نظاره میکرده است. نمیدانسته مرا آرام کند یا به دنبال رفیق زندگیاش بدود زمانی که فالانژهای جانی او را با خود میبردهاند. غمگنانهتر آنکه برادرانش و دیگر اقوامی را که همگی با هم به مراسم رفته بودند نیز دستگیر میکنند.
به راستی که لحظهای هم نمیتوان خود را جای مادرم گذاشت؛ این که چه بر او گذشته و چگونه شبها و روزها را پس از محبوبش سپری کرده بی آنکه از او خبری داشته باشد و آن روز آخرین دیدارش با دلدار بوده است. آخرین دیدار ما …
از رسم و رسوم فرهنگی-اجتماعی مردم لرستان به خوبی آگاهم. از چگونگی برگزاری ایلیاتی آیینهای شادی و سوگواری مطلعام. به شیوه شرکت در این مراسمها و به ویژه مراسم سوگواری و یادبودها آشنایی کامل دارم؛ با این تفاسیر نمیتوانم نگویم که چرا در این روز _۲۱ آبان ۱۳۶۰_ به مراسم رفیق قهرمان و مبارزت رفیق اسکندر رفتهای چرا که این همه آن چیزی نیست که مسبب شرکت تو و رفقایت و دیگر خلقهای مبارز از جای جای ایران پهناور در این مراسم باشد.
حضور تو و رفقایت در آن مراسم با توجه به آگاهیام از فرهنگ خلق لر برایام قابل فهم است. برای من اما بسیار جای پرسش است که رهبران چه خوشباور بودند که خوشخیالانه گمان میکردند _با وجود شهادت رفیق اسکندر در درگیری با مزدوران شبپرست رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی_ با شرکت در این مراسم اتفاقی نخواهد افتاد و گذشته از آن شاید نمادی از قدرت تشکیلاتی خود را نیز به رخ خواهند کشید؛ «نمایش قدرت» در یک میدان نابرابر و از پیش ترتیب یافته! میدانی که گلههای مزدور تا بن دندان مسلح جمهوری اسلامی خود را به خوبی سازمان داده بودند تا به مصاف مبارزین غیر مسلح و فاقد امکان دفاع از خود بروند! آنهم در آن شرایط نابهسامان سیاسی به ویژه پس از ۳۰ خرداد شصت.
چه بسا پر بی راه هم نباشد که بگویم مرکزیت تشکیلات در آن زمان توهماتی نیز در سر داشتهاند؛ اگر بخواهیم در شعار «مرگ بر حزب جمهوری اسلامی» در نشریهی کار-اقلیت (و نه مرگ بر کلیت رژیم جمهوری اسلامی) تاملی داشته باشیم.
البته نمیخواهم در سالگرد دستگیریات و در حالی که با قلبی فشرده از فقدانات با خود سخن میگویم هیچ یک از این پرسشهای به جایی که سالها در ذهنم با آنها به جدال پرداختهام کوچکترین خدشهای به ایمان قابل ستایشات به طبقه کارگر و زحمتکش، به شجاعت وصفناپذیرت که همواره کوشیدهام از آن بیاموزم و به کینه و نفرت مقدسات از دشمنان استثمارگر مردم خوب و پاک ما وارد آورد!
در پایان با گرامیداشت یاد و خاطره تمامی رفقای انقلابی و مبارزی که در راه رسیدن به سوسیالیسم صادقانه و بی دریغ جان خود را فدا کردند و با مبارزات جانانهی خود با ارتجاع شاه و شیخ پرچم جنبش کمونیستی ایران را به اهتزاز درآورده و تا پای جان برای برافراشته ماندن آن از خود مایه گذاشتند، گرامی میدارم یاد و راه رفقایی را که در روز ۲۱ آبانماه ۱۳۶۰ با حضور خود در مراسم چهلم چریک فدایی خلق و فرمانده نظامی سازمان رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) شناسایی و دستگیر شده و سرانجام به جوخه اعدام سپرده شدند. رفقایی همچون:
پدرم محمد حسن بهادری طولابی، توکل اسدیان، نوراله اسدیان، حمیدرضا نصیری، عبدالرضا نصیری، حکمت کردستانی، جواد شریفی، محمد حسن آزادی، حشمت شهبازی، امید ویسکرمی، بهمن ویسکرمی، حمید بهرامی، اسحاق دهقانی، محمد رضا طاهری خرمآبادی، شمس الدین علیکرمی، پرویز علیکرمی، علی محمد اکبری، امیرعلی امیری، اصغر حسینی و همه زنان و مردان مبارزی که نامشان در اینجا ذکر نشده و از اقصی نقاط کشور در این مراسم و برای بزرگداشت رفیق دلاورشان آمده بودند.
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانی آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نام تو! ــ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را … ❊
صمد بهادری طولابی
۲۱ آبان ۱۴۰۰
پینوشت:
۱) منظور رفتن نیروهای تشکیلات سازمان اقلیت در آن شرایط خونین مصاف خلق و ضد خلق به مراسم چهلم رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) است.
۲) چریک فدایی خلق رفیق شهید سیامک اسدیان – درگیری با مزدوران رژیم در تاریخ ۱۳ مهر ۱۳۶۰ در منطقه آمل
۳) نعمت الله سعیدی، توکل مصطفیزاده
❊ شعر مرثیه – احمد شاملو
❊❊ برخی از تشبیهاتی که در متن به کار رفته از اشعار شاملو اقتباس شده است.